s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,674
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بودروسری سر کن و مگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
نوبت دوره ما شد روسری سر کرده ای؟
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بودروسری سر کن و مگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
یک تار موی او به دو عالم نمیدهنددوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود
نوبت دوره ما شد روسری سر کرده ای؟
تا چند منزوی در کنج خلوتی؟یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکیتا چند منزوی در کنج خلوتی؟
در بسته تا به کی در محبس تنی؟
یک عمر جدایی به هوای نفسی وصلای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تورا مانم تو اشک مرا مانی
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظاریک عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟!
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفتتا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه سر بسته را
از ياد تو بر نداشتم دست هنوزای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
از ياد تو بر نداشتم دست هنوز
دل هست به ياد نرگست مست هنوز
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاندزین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
دستی که در فراق تو میکوفتم به سراگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کندستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
رفتم میان باغ اساطیری گناهدلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در ایم ره نباشد کار بی اجر
میان دو کس جنگ چون آتش استاگر مهری به جان بوده اگر جان در گرو بوده
هرآنچه بوده آن بوده کنون آزاد آزادم
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت اومیان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کِش است
روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغتا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
یکی پیش شوریده حالی نبشتتو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
اي عشق! چه دردي تو؟ كه درمانت نيستیکی پیش شوریده حالی نبشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟
بگفتا مپرس از من این ماجرا
پسندیدم آنچ او پسندد مرا
تا نخوانی لا و الا الله راتو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
تو درخت خوب منظر همه میوهای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت