- ارسالها
- 492
- امتیاز
- 4,320
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کسدرد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کسدرد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالرندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
تقویم چهار فصل دلم را ورق زدملبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
وای این شب چه قدر تاریک استتقویم چهار فصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
تا بهار دلنشین آمده سوی چمنوای این شب چه قدر تاریک است
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یارتا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر دلم سایه فکن
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندمنیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استمن بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
تا نخواهی تو نیک و بد نبودآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندتا نخواهی تو نیک و بد نبود
هستی کس به یاد خود نبود
دمی رفت و یاد آمدش روی دوستدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیلردمی رفت و یاد آمدش روی دوست
دگر خیمه زد بر سر کوی دوست
وقتی تو آمدی شد زندگی قشنگتکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیلر
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
گر به خشم است و گر به عین رضاوقتی تو آمدی شد زندگی قشنگ
از آسمان گریخت آن ابر تیره رنگ
مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انسگر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
آفتاب از کوه سر بر میزندمـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انس
ای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا
دارم از زلـف تـو اسـبـاب پـریـشـانـی جـمعآفتاب از کوه سر بر میزند
ماهروی انگشت بر در میزند
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
هر زمانی صید دیگر میزند
ای شما ای تمام عاشقان هرکجادارم از زلـف تـو اسـبـاب پـریـشـانـی جـمع
ای ســر زلــف تــو مــجــمــوع پـریـشـانـیها
از کـوری چـشـم فـلـک امـشـب قمر اینجاستای شما ای تمام عاشقان هرکجا
از شما سوال میکنم نا یک نفر غریبه را
تیر و کمان عشق را هرکه ندیده گو ببیناز کـوری چـشـم فـلـک امـشـب قمر اینجاست
آری قـمـر امـشـب بـه خـدا تـا سـحر اینجاست