- ارسالها
- 262
- امتیاز
- 13,862
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
ناگهان دیدم سرم آتش گرفتتا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
سوختم خاکسترم آتش گرفت
ناگهان دیدم سرم آتش گرفتتا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
تا کی به تمنای وصال تو یگانهناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
هیچکس برایت از صمیم دلتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
دل گر ره عشق او نپوید چه کندهیچکس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمیدهد
هیچ کس به غیر ناسزا تورا
هدیه ای به رایگان نمیدهد:)
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر استدل گر ره عشق او نپوید چه کند
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستمدر این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل انتخاب لازم نیست
الفبای درد از لبم میتراودتا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقص همه پیمان ها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد، پیش همه پیکان ها:)
درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیستالفبای درد از لبم میتراود
نه شبنم که خون از شبنم میتراود
دیده ام خیره به ره ماند و نداددرد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست
شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرددیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
درد دل تو را چه کسی گوش می کندهر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
نمی دانم چه می خواهم بگویمدرد دل تو را چه کسی گوش می کند
ای در جهان غریب!به چاهی بسنده کن!
دستت به گیسوان رهایش نمی رسد
از دور دست ها به نگاهی بسنده کن!
سجاد سامانی
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالنمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
لاله و گل زخمی خمیازه اندتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
من آشنای کویرم،تو اهل بارانیتا دوردست منظره، دشت است و باد و باد
من بادْگرد دشتم و از دشت راندهام
تا دوردست منظره، کوه است و برف و برف
من برفکاوِ کوهم و از کوه ماندهام.
~شاملو
یا رب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شویمن آشنای کویرم،تو اهل بارانی
چه کرده ام که مرا از خودت نمی دانی؟
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنمیا رب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شوی
ای اشــک چــشــم آســمــان در دامــن دریـا بـیـا
من باشم و وی باشد و می باشد و نیای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
اینم حساب میشه دیگه؟!
یکی روبهی دید بی دست و پایمن باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
من گه لب وی بوسم وی گه لب می
من مست ز وی باشم و وی مست ز می