مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد
بدین دست و پای از کجا میخورد
دوســـت دارد یار این آشفتگــــی
کوشـــش بیهوده به از خفتگــــی
 
نه سر و توان گفت و نه خورشید و نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
 
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
ای نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست
 
از برای غم ما سینه ی دنیا تنگ است
بهر این موج خروشان دل دریا تنگست
تبم ترسم که پیراهن بسوزد
ز هرم آه من آهن بسوزد
مرا فردوس میشاید که ترسم
دل دوزخ به حال من بسوزد
 
تبم ترسم که پیراهن بسوزد
ز هرم آه من آهن بسوزد
مرا فردوس میشاید که ترسم
دل دوزخ به حال من بسوزد
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی!
 
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی!
یا به حالت یا به حیلت یا به زاری یا به زر
عاقبت اندر دل سخت تو راهی میکنم:*
 
یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
این بار قدم روی قدم سرزنشم کن
نمی دانم چه دارم در گلویم
زبانم خشک و لبهایم سکوتند
نمی دانم چرا این بغض هرگز
ندارد رحمی بر حال درونم
جهان تیره شده بر بام خانه
برفته از جهانم شادمانی
تمام دل خوشی هایم شکسته
ندارم در جهانم آفتابی
همی تاریکی و تاریکی و درد
گرفته زندگی از چشم هایم
هر آنچه داشتم در زندگانی
شده نقشی سیه در قاب هایم
نمی دانم که تا کی این شب سرد
برایم باید از غم ها بگوید
نمی دانم که تا کی زاغک غم
قرار است مرگ را در من بجوید
همی خواهم دوباره شادمانی
بیاید بر در خانه بکوبد
بیاید سالها بعد از جدایی
درونم باز با فریاد گوید:
بدان ای خو گرفته با غم و درد
بهار زندگانی باز آید.

شاعر: خودم
 
Back
بالا