- ارسالها
- 546
- امتیاز
- 8,865
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- میاندوآب
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
دردناک است که در دام شغال افتد شیریاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
دردناک است که در دام شغال افتد شیریاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
ما مردانیم، شسته بر تنگ دره***ماییم که گرگ و شیر بر ما گذرهدردناک است که در دام شغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آنهمه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ما مسلمان مانده و از قلبمانیار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
یا که اسلام نه معنای قدیمش داردما مسلمان مانده و از قلبمان
ناله چون بانگ اذان آید همی
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیبیا که اسلام نه معنای قدیمش دارد
یا که چشمان من امروزه دگر تار شده
ورنه آن چیز که من دور و برم می بینم
آیه هایی است که با دست شما خوار شده
روز مارا دیگران را شب شدههان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان؛ غم مخور
هم رهزنی هم رهبری، هم ماهی و هم مشتریروز مارا دیگران را شب شده
ز آفتابی اختران را شب شده
نی آب روان ز ماهیان سیر شودهم رهزنی هم رهبری، هم ماهی و هم مشتری
هم این سری هم آن سری، هم گنج و استظهار من
دارم هوای صحبت یاران رفته رانی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
مه پاره به بام اگر برآیددارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
تا غنچهی بشکفتهی این باغ که بویدمه پاره به بام اگر برآید
کی فرق کند که ماه یا اوست
در ره نازک تنان هیچت مبادا خوف و ترستا غنچهی بشکفتهی این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
نیش عقرب خوشتر از زهر دوستدر ره نازک تنان هیچت مبادا خوف و ترس
کان که را ترس است زان اول نباید آمدن
تا که نامی شدم از نام نبردم سودینیش عقرب خوشتر از زهر دوست
که دوست بر دل میزند و عقرب به پوست ...
ای ماه من، ای میر منتا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها
نمی خوام زبانم را کمی تکان دهمای ماه من، ای میر من
ای کعبه و ای پیر من
منظورم از مستی تویی
ای عشق عالمگیر من
منزل مردم بیگانه چو شد خانهی چشمنمی خوام زبانم را کمی تکان دهم
واژه ای اما ساده برای تو بیان کنم
خود دانی که من دیونه ایی از عشقم
نزار از عشق تو دنیا را نشان کنم
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنهمنزل مردم بیگانه چو شد خانهی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمردمن خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا میرود اما به هدر، نه