- ارسالها
- 166
- امتیاز
- 5,700
- نام مرکز سمپاد
- …
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
- رشته دانشگاه
- پزشکی
ترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندندتر میشود لبانم
از کام آن حبیبی
کین مهر در درونش
دارد به بی نهایت
رستانه
بر سر کار خرابات کنند ایمان را
ترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندندتر میشود لبانم
از کام آن حبیبی
کین مهر در درونش
دارد به بی نهایت
رستانه
آری که تو را میل امید نیست همیترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات کنند ایمان را
درد ما را نیست درمان الغیاثآری که تو را میل امید نیست همی
در دل هرچه می شود یافت همی
جز جرعه ای عشق و لحظه ای امید
رستانه
ثریا گر رویدرد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
من را نبود وهم که فرجامم این شودثریا گر روی
به راهت شوم
به قعر دریا شوی
نهنگت شوم
سلیمان طالعم
دی میشد و گفتم صنما عهد بهجای آرمن را نبود وهم که فرجامم این شود
تدبیر چیست مادر گیتی چنین سرود
تنها به گوشهای به تماشا نشسته ایمدی میشد و گفتم صنما عهد بهجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از نازتنها به گوشهای به تماشا نشسته ایم
واندیشه را به تیرک چوبین نبسته ایم
در انتظار باد صبائیم و عاقبت
پرواز می کنیم قفس را شکسته ایم
ترک نوش شراب و رقص سماع، از توان من و تو بیرون استما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیدهست...
تهی ست دستم اگرنه،برای هدیه به عشقتترک نوش شراب و رقص سماع، از توان من و تو بیرون است
شیخ و روزه، من نگار و شراب، سهم هر یک ز دور گردون است
تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دلتهی ست دستم اگرنه،برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
حسین منزوی
ما مانده ایم و بار گناهان و لطف دوستماییم که از بادهٔ بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمینما مانده ایم و بار گناهان و لطف دوست
امید بگذرد که نامه اعمال دست اوست
از دیر باز بین من و دوست رشته ایست
این رشته نگسلد اگر چه به قدر موست
یافتم روشندلی، از گریه های نیمه شبتو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
باده بریز ای صنمیافتم روشندلی، از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم، از صفای نیمه شب
در جهان بال و پر خويش گشودن آموزباده بریز ای صنم
طرف صبا میرسد
از سمن روی تو
بخت دگر میرسد
نماز دل به پاکن ای دلدر جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
لب فرو بسته ام از ناله و فریاد؛ ولینماز دل به پاکن ای دل
گر هزار سجده تن رفتی و باور نکردی
کفر وایمانت یکیست
ای دل
تو لیلی باش و من مجنونلب فرو بسته ام از ناله و فریاد؛ ولی
دل ماتمزده، در سینه من نوحه گر است.