من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیفتو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
ای باد اگر بر گلشن احباب بگذری،درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
از جملههای ساخته با «باید»ای باد اگر بر گلشن احباب بگذری،
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
از جملههای ساخته با «باید»
از آنچه ترس و اشک بیفزاید
درمیروی به کوچه، پر از امّید
با اینکه روز خوب نمیآید
جرم است هرچه حاوی زیباییست
در کوچههای کشور ما شاید ↓
تنها لباس خوب، کفن باشد
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجوددرد خود با تو چه گویم؟ که دل نازک تو
حال دلهای گرفتار نداند هرگز
از هلالی مطلب هوش، که آن مست خراب
شیوه مردم هشیار نداند هرگز
محض اطلاعتون اگر پست من- که پاک کردین- رو فرمودین:محض اطلاع اینجا برای شعر بود نه اهنگای خزوخیل چرت
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
از تو در حال منفجر شدنمنم ان شیخ سیه روز که در اخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
من از دیار منزوی... او اهل فردوساز تو در حال منفجر شدن
در سرم بمب ساعتی دادم
شب که خوابم نمیبرد تا صبح
صبح سردرد لعنتی دارم
مهدی موسوی
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می گیرددست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمدلم، دریا به دریا، از تماشای تو می گیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو می گیرد
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب...
جهان رنگِ تماشا از تماشای تو می گیرد
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید...
طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد
مگو سیاره ها بیهوده بر گرد تو میگردند...
که این تکرار معنا از تماشای تو می گیرد
تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی...
دل آیینه تنها از تماشای تو می گیرد...
فاضل نظری
مثل یک غنچه که از چیده شدن میترسید....در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
دامن نکش به ناز که هجران کشیدهاممثل یک غنچه که از چیده شدن میترسید....
خیره بودم به تو و جرئت لبخند نبود
هر چه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله... تقصیر تو هر چند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود
ما چشمهاىِ مستِ تو را سركشيدهايمدامن نکش به ناز که هجران کشیدهام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمینما چشمهاىِ مستِ تو را سركشيدهايم
ما را به خمرههاىِ شراب احتياج نيست..
یارب این نوگل خندان که سپردی به منشتو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی