مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

اکنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالاکه من افتاده ام از پا چرا
 
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
 
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم !
روح نفرین شده ای در قفس تن دارم
در رگ و مویرگم درد به خود می پیچد
تو ولی فکر بکن قلبی از آهن دارم !
ساکتم، حرف ولی پشت سکوتم کم نیست
بسته لب هام، نخ صبر به سوزن دارم
بیخودی سعی نکن درد مرا درک کنی
این جنون را توی این شهر فقط من دارم !
 
یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم !
روح نفرین شده ای در قفس تن دارم
در رگ و مویرگم درد به خود می پیچد
تو ولی فکر بکن قلبی از آهن دارم !
ساکتم، حرف ولی پشت سکوتم کم نیست
بسته لب هام، نخ صبر به سوزن دارم
بیخودی سعی نکن درد مرا درک کنی
این جنون را توی این شهر فقط من دارم !
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم !
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم !
استاد شهریار میگه:
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
 
استاد شهریار میگه:
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
در دیرِ مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکلِ مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
 
در دیرِ مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکلِ مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
تو فکر رفتنی و خنده‌ات شادم نخواهد کرد/شکر از طعم تلخ زهر چیزی کم نخواهد کرد
بدان یل نیستم،اما به شدت معتقد هستم/که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد
 
تو فکر رفتنی و خنده‌ات شادم نخواهد کرد/شکر از طعم تلخ زهر چیزی کم نخواهد کرد
بدان یل نیستم،اما به شدت معتقد هستم/که چیزی جز غم تو قامتم را خم نخواهد کرد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
 
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
 
یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
منم مرغی که جز در خلوت شب‌ها نمی‌نالد
منم اشکی که جز بر خرمن دل‌ها نمی‌افتد

به پای گلبنی جان داده‌ام اما نمی‌دانم
که می‌افتد به خاکم سایهٔ گل یا نمی‌افتد
 
منم مرغی که جز در خلوت شب‌ها نمی‌نالد
منم اشکی که جز بر خرمن دل‌ها نمی‌افتد

به پای گلبنی جان داده‌ام اما نمی‌دانم
که می‌افتد به خاکم سایهٔ گل یا نمی‌افتد
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
 
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها:)
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر از لذت شرب مدام ما
 
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها:)
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
ک من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مرده خورشیدمان و ممکن نیست
شب یلدای ما به سر برسد
باز پاییزِ سرد خواهد رفت
تا که یک فصل سردتر برسد!
 
مرده خورشیدمان و ممکن نیست
شب یلدای ما به سر برسد
باز پاییزِ سرد خواهد رفت
تا که یک فصل سردتر برسد!
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش
ارزو کرده ام از تو ... متنفر بشوم
هرکه از هر چه بدش امده ...امد به سرش
هرکسی از دل من سهم خودش را برده
اه ازین خانه که روی همه باز است درش
 
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش
ارزو کرده ام از تو ... متنفر بشوم
هرکه از هر چه بدش امده ...امد به سرش
هرکسی از دل من سهم خودش را برده
اه ازین خانه که روی همه باز است درش
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
 
Back
بالا