R.Z
xxx
- ارسالها
- 147
- امتیاز
- 479
- نام مرکز سمپاد
- =-
- شهر
- پوف
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
غیر فارسی هم قبوله؟در خرابات فنا ملک بقا داریم ما
خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما
غیر فارسی هم قبوله؟در خرابات فنا ملک بقا داریم ما
خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما
فکر نکنمغیر فارسی هم قبوله؟
از آن گلی که برآید زخاک من پیداستدر خرابات فنا ملک بقا داریم ما
خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما
مرو راهی که پایت را ببندنداز آن گلی که برآید زخاک من پیداست
ز هجر لاله رخان ماتمی که من دارم
مرو راهی که پایت را ببندند
مکن کاری که هشیاران بخندند
تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسمدر گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست وَلی طاقت ابرازم نیست
وبال خواندهام این دست را و میدانمتو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
وبال خواندهام این دست را و میدانم
اگه به گردنت افتد، وبال هم خوب است
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصموبال خواندهام این دست را و میدانم
اگه به گردنت افتد، وبال هم خوب است
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریاتدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی به دست دارد و ما آبگینهای
مرنج از بیش و کمیک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیستمرنج از بیش و کم
چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی
به قدر تشنگی پیمانه میسازد
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمدرد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم دین و ایمان تویی
زرنگ!:))))یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
زرنگ!:))))
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشدهای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست!
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست
در پردۀ اسرار کسی را ره نیستترک سجاده و تسبیح و ردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
تا قلم در کف من تیشهٔ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد
تصویر شاه بیت درخشان چشم تودر پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشتتصویر شاه بیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست
گودال آب و عکس تو ای ماه! ای دریغ!
زیبایی حلال تو امشب حرام کیست
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شبتا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
برقطره ی سر اشک یتیمان نظاره کنتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آیدبرقطره ی سر اشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری روشنی گوهر از کجاست!