- ارسالها
- 370
- امتیاز
- 2,752
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی ۲
- شهر
- اردبیل
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- رشته دانشگاه
- Physics
دیدار یار غایب دانی چه ذوق داردموی سپید خندد بر آن کسی که گوید
بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد
-؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
دیدار یار غایب دانی چه ذوق داردموی سپید خندد بر آن کسی که گوید
بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد
-؟
دل و دین و عقل و هوشم را همه به آب دادیدیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
یاد باد انکه صبوحی زده در مجلس انسدل و دین و عقل و هوشم را همه به آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
-فیض کاشانی
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم..یاد باد انکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم خدا با ما بود
یاد باد انکه رخت شمع طرب می افروختدانی که چرا سر نهان با تو نگویم..
طوطی صفتی محرم اسرار ندانی
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکردیاد باد انکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ی ناپروا بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشتهی پابرجا بود
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا رادوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
حافظ
آبِ رُخان من مبر، دل رفت و جان را درنگردل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
آسایش تو گیتی تفسیر این دو حرف استآبِ رُخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم تو را
ای برده گل رازقی از روی تو رشکآسایش تو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
کلید گنج سعادت قبول اهل دل استای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدهٔ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرمکلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد کس که درین نکته شک و ریب کند
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشقدر راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمادمی در عالم خاکی نمیاید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو ادمی
ساقیا جام میم ده که نگارنده غیبیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس..!
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباستساقیا جام میم ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنوندریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم