.A.
پرتلاش خسته نژاد
- ارسالها
- 45
- امتیاز
- 209
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی X
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
مرا در منزل جانان چه امن خویش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
آن مست ناز سوخت دلم را ز انتظارآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که افتاده ام از پا چرا
ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسدآن مست ناز سوخت دلم را ز انتظار
غافل که این کباب بود خونچکان لذیذ
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبندذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد
زآسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری
دل به هرکس می سپارم با دلم بد می کندیوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
دلم صد بار می گوید که چشم از فتنه بر هم نِهدل به هرکس می سپارم با دلم بد می کند
در جواب خوبی ام او ظلم بی حد می کند
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدممزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالا غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیستآنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
ساقیا مصحلت وقت در آن می بینمدر همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
گر نداری باور از آیینهی جانم بپرس
تو عشق آموختی در شهر ما رامرا رضای تو باید نه زندگانی خویش
اگر مُراد تو قتل است، وارَهان ای دوست
سعدی
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کردتو عشق آموختی در شهر ما را
بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم
سخنها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رامنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
ای دل غم این جهان فرسوده مخوراگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
رسم دو رنگی آیین ما نیستای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
نترسم که با دیگری خو کنیرسم دو رنگی آیین ما نیست
یکرنگ باشد روز و شب من
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتنترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی