- ارسالها
- 1,039
- امتیاز
- 18,852
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- *
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
تو را با غیر میبینم صدایم در نمیآیدیا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
تو را با غیر میبینم صدایم در نمیآیدیا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
در این درگَه که گَه گَه کَه کُه و کُه کَه نشود ناگهتو را با غیر میبینم صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
همچون انار، خون دل از خویش میخوریمدر این درگَه که گَه گَه کَه کُه و کُه کَه نشود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نهی آگه
تا جهان باقی و آیین محبت باقی استهمچون انار، خون دل از خویش میخوریم
غم پروریم؛ حوصله شرح قصه نیست
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتیتا جهان باقی و آیین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
امروز عزیز عالم شدی امادیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجاامروز عزیز عالم شدی اما
ای یوسف من حال تو در چاه ندیدند
ای قوم به حج رفته کجایید کجاییددر دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گرچه که دید صد خطا
دل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام توای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
امروز تو را دسترس فردا نیستدل چو کبوتری اگر میبپرد ز بام تو
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سوداامروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فردات به جز سودا نیست
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کندتو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
نام شتر به ترکی چه بود بگو دواآب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یادنام شتر به ترکی چه بود بگو دوا
نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا
ما زاده قضا و قضا مادر همهستالا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانمما زاده قضا و قضا مادر همهست
چون کودکان دوان شدهایم از پی قضا
ما را دل از كشاكش دنيا شكسته استاگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنان دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی راما را دل از كشاكش دنيا شكسته است
اين كشتی از تلاطم دريا شكسته است
تنها ننالم از غم ايام و جور يار...
باشد مرا دلی كه ز صد جا شكسته است
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آتو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
آن قصر که جمشید در او جام گرفتآمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ