فاطمه الله
هعی زندگی.
- ارسالها
- 136
- امتیاز
- 2,049
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
-
- سال فارغ التحصیلی
- 1407
از بی ادبی کسی به جایی نرسیدای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبِروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
حقا که ادب تاج سر مردان است
از بی ادبی کسی به جایی نرسیدای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبِروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاجاز بی ادبی کسی به جایی نرسید
حقا که ادب تاج سر مردان است
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقیتویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج
میرِ من خوَش میروی کاندر سر و پا میرمتجهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طُفِیل عشق می بینم
تو اول بگو با کیان دوستیمیرِ من خوَش میروی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت
یارم چو قدحْ به دست گیردتو اول بگو با کیان دوستی
من آنگه بگویم که تو کیستی
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزیارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ شکست گیرد
در این جولانگه موران که در پرده سلیمان استدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیباییدر این جولانگه موران که در پرده سلیمان است
دلی در تنگنای حادثه گوید زمستان است
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
در دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودیک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود
در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیردر دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لبِ ساقی شرابم در مَذاق افتاده بود
در دل شب، دلی شاداب و بینظیردر مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سِیر
عافیت را با نظربازی فِراق افتاده بود
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاهدر دل شب، دلی شاداب و بینظیر
درد فراق را با یاد تو فراموش کرده بود
الا ای یوسف مصری که کردنت سلطنت مغروردانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا
الفتی در چشمان، دارک لایت چون فلفلدانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا
یاد تو در دل ما، چون مهر فرزندی استالا ای یوسف مصری که کردنت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟
تو مپندار که من دلبر دیگر گیرمیاد تو در دل ما، چون مهر فرزندی است
یوسف، ای مغرور، در دل ما همیشه زنده است
مکن دلخوشی به وعدههای بیوفا،تو مپندار که من دلبر دیگر گیرم
بی وفایی کنم و غیر تو دلبر گیرم
بعد صد سال اگر سر قبرم گذری
من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخریک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر نه!