Sui
hahaha
- ارسالها
- 102
- امتیاز
- 556
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- 0.0
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
تن آدمی شریف است به جان آدمیتدشنام یا دعای تو در حق من یکیست
ای آفتاب هر چه کنی ذره پروریست
در این چمن گل بی خار کس نچید آریتلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
تیره روزان جهان را به چراغی دریابتنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دستتیره روزان جهان را به چراغی دریاب
که پس از مرگ تو را شمع مزاری باشند
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمدامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرددر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمیاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیدهٔ ما شاد نکرد
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمراز دل با آب گفتـم تا نگوید با کســـی
عاقـبـت ورد زبان ماهــی دریا شــدم.
امشب شده ام مست که مستانه بگریممرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاکامشب شده ام مست که مستانه بگریم
بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم
مشتاق گل از سرزنش خار نترسدمرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشودمشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جویان رخ یار ز اغیار نترسد
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمدر میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوشما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
هرگز نشود غمت ز یادممن رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم بدست بیگانه
شراب تلخ سوفی سوز بنیادم بخواهد بردهرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش
شد خواب ز چشم من رمیده
تا هست غم توام در آغوش
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشاشراب تلخ سوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم