- ارسالها
- 0
- امتیاز
- 168
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- نوشهر
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
اری اری جان خود در تیر کرد ارشمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد ارش
اری اری جان خود در تیر کرد ارشمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شبی در محفلی با آه و سوزیاری اری جان خود در تیر کرد ارش
کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد ارش
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مراشبی در محفلی با آه و سوزی
شنیدستم که مرد پاره دوزی
چنین میگفت با عجوزی
گلی خوشبوی در حمام روزی
.
.
.
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدنیار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می کنی
سر یک سوء تفاهم منو تو ما نشدیم؛یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت ان مونس جان مارا بس
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسسر یک سوء تفاهم منو تو ما نشدیم؛
دختر من به تو میرفت، اگر قسمت بود
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کنددارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
در من انگار کسی در پی انکار من استسرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود، یاد سمن نمی کند؟
تنگ است دل من، در پی انکار من استدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دارتنگ است دل من، در پی انکار من است
تشنهام، مثل خودم، دیدار من است
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان داردتو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار
مستیَت با بغلت هر دو گناهش با من
دردی ست در دلم که دوایش نگاه توستنگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
ما را بجز خیالش فکری دگر نباشددردی ست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل استدر قنوتم ز خدا عقل طلب میکردم
عشق اما خبر از گوشهی محراب گرفت..
تا همچو شرر بال گشودم به هوایتتیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد بادای که میگویی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد از بنیاد برد..
ده روز مهر گردون افسانه است و افسوندوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
ای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموزده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
زاهد ار راه برندی نبرد معذورستای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه در باغ و چمن چمیدن آموز