مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش
مه کی باشد که تو خورشید دو صد انجمی

مولانا
 
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
 
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

حافظ.
 
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

بهار
 
تنگ شد از غم دل جای به من
یک دل و این همه غم وای به من
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روز افزون خویش

مولانا
 
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
 
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

حافظ جان
 
تيره صبحى كه مرا از تو، سلامى نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو،بیانی نرسد

مولانا
 
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

حافظ
 
دو چشمم خیره بر در بود شاید باز برگردی
چه درصدها که من با احتمالت زندگی کردم

شهراد میدری
 
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود ،صد جان منی

مولانا
 
دلم‌گرفت که فهمید پشتِ در باز است
به طعنه بالِ مرا چون شکسته‌دید، نبست

حسین جنتی
 
اغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های بود

افشین یداللهی
 
Back
بالا