دارم ز غم فراق یاری که مپرسان دل که به شاهد نهان درنگرد
کی جانب ملکت جهان درنگرد
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشنسعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند هرگز
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتآنچه از دریا به دریا می رود
از همان جا کامد آنجا می رود
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخوردوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
با آنکه ز ما هيچ زمان ياد نکردی
اي آنکه نرفتی دمی از ياد کجايی؟