مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
حافظ
 
دوش وقت سحر است غصه نجاتم دادند وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
حافظ
 
یوسف گمگشته بازاید ب کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
 
رفت و بی او زنده ماندم سخت جانی را نگر
آمد و لرزم ز خجلت شرمساری را ببین

اهلی خراسانی
 
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
 
دلا تا کی در این زندان فریب این وآن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
 
یک قطره که با موج کسی پا نشدم
گم بودم و هیچ وقت پیدا نشدم
 
تا به کی مست و گدا در به در شهر شوم ؟
تا کجا بی سر و سامان به خیالت باشم ؟
 
تا به کی مست و گدا در به در شهر شوم ؟
تا کجا بی سر و سامان به خیالت باشم ؟
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
 
آخرین ویرایش:
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو گه گربه زاهد نماز کرد
 
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم کجا من؟
 
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
 
مژده ای دل ک دگر باد صبا بازامد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازامد
 
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامی است که جمله را چشانند به دور
 
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
 
Back
بالا