وَه چه زیبا بود اگر پاییز بودممن غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
میشوند از سردمهری، دوستان از هم جداماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
ديگران را اگر از ما خبری نیست چه باکاسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ى فال بنام من ديوانه زدند..
یاد بگذشته به دل ماند و دریغیا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
در کهن گلشن طوفانزده خاطر مندر نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف استدرس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را ^ ^