مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است

سهراب
 
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است

سهراب
تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
 
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولانا
 
در اين دنيا كسي بي غم نباشد
اگر باشد بني آدم نباشد
 
تحصیل عشق و رندی اسان نمود اول
اخر بسوخت جانم در کسب این فضائل
لب گشای و راز هجران با من خسته بگو
یوسفت گشتم برایت پیرهن آورده ام
مهربان با من سخن گوی و نما دردم تو کم
من برایت راز دل را بیش و کم آورده ام
 
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
 
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
که دوستان تو چندان که می‌کشی بیشند
سعدی
 
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
 
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند

سعدی
 
آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید،
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
 
ترسم این است اگر جبر به ماندن باشد،
مرگ بی حوصله از یاد مــرا خواهد برد
 
Back
بالا