• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

دل شکستی و شبی یک نفر از جنس خودت
خنده ای تلخ به چشمان تَرَت خواهد کرد!

علیرضا رنجبر
 
دل شکستی و شبی یک نفر از جنس خودت
خنده ای تلخ به چشمان تَرَت خواهد کرد!

علیرضا رنجبر
دل كه چندين اه از جان مى كشد
نقش ان زلف پريشان مى كشد
 
دل كه چندين اه از جان مى كشد
نقش ان زلف پريشان مى كشد
دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم رو مگردان
 
دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم رو مگردان
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی در بر اسرار مرا
مولانا
 
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی در بر اسرار مرا
مولانا
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند

*حافظ*
 
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند

*حافظ*
در خمار می‌دوشینم ای نیک حبیب
آب انگور دو سالیم بفرموده طبیب
(منوچهری دامغانی)
 
در خمار می‌دوشینم ای نیک حبیب
آب انگور دو سالیم بفرموده طبیب
(منوچهری دامغانی)
بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگر عمل نکني شاخ بي بري
*سعدي*
 
یکدم چراغ روی تو روشن شود ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر یار
صد بار بنا گشت و دگر باره فرو ریخت
 
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر یار
صد بار بنا گشت و دگر باره فرو ریخت
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ♡
"م"بده؛))
 
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ♡
"م"بده؛))
ما به دام عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم نرگس همچنان چشمک پرانی می کند

شهریار
 
ما به دام عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم نرگس همچنان چشمک پرانی می کند

شهریار
دوستان ذكر پريشانى من گوش كنيد
قصه بى سر و سامانى من گوش كنيد
وحشى بافقى
 
در اين درگه که گَه گَه کُه کَه و کَه کُه شود ناگه
ز امروزت مشو غره که از فردا نه اي آگه
هنر و علم و سیاست،همه خوب است ولی
ای به قربان همانی که رفاقت بلد است

*محمد درویش*
 
تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
+ فاضل نظری +
هنر و علم و سیاست،همه خوب است ولی
ای به قربان همانی که رفاقت بلد است

*محمد درویش*
 
تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
+ فاضل نظری +
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
حکیم عمر خیام
 
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
حکیم عمر خیام
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن
(بیدل دهلوی)
 
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن
(بیدل دهلوی)
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
(وحشی)
 
Back
بالا