shgh.tv
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 497
- امتیاز
- 4,860
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- شهرکرد
- سال فارغ التحصیلی
- 98
من از رندی نخواهم کرد توبهای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
حافظ
من از رندی نخواهم کرد توبهای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
روزگاریست که در دشت جنون خانه ی ماست/عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ی ماستمن از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
حافظ
من مسلمانمتا تو مراد من دهی كشته مرا فراق تو/تا تو به داد من رسی من به خدا رسيده ام
رهی معیری
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح توییمن مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جا نمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من...
-سهراب سپهری. صدای پای آب-
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرانوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
-مولانا
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدمآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
-شهریار-
نه من از پرده ی تقوا به در افتادم و بساز لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
بازم مولاناD:
توانا بود هر که دانا بودنه من از پرده ی تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظ جان :)
ای که به هنگام درد راحت جانی مرادر کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
حافظ
ای یار من ای یار من ای یار بی زنهار منای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
ای یار من ای یار من ای یار بی زنهار من
ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من
مولانا
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
نه مستحق عشقم
نه در خور هوس
بیگانه ی بهشتم
و مردود آتشم...
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه اممرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
^حافظ^
ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلوآب حیات موج زد دوش ز صحن خانه ام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
مولانا
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندیواعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم(:
حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داریمن از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است
ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماندتو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
شهریار