• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود، اندر پس باغ
 
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
 
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه، سفید است.
 
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
 
توحید به دیوانگی آخر برسد كار
زین عمر كه ما با دل دیوانه گرفتیم
 
ما ز یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

(حافظ)
 
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

(سعدی)
 
من عارف دلتنگم، یا زاهد دل سنگ؟
هر روز نقابی زده‌ام روی نقابی
 
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

(حافظ)
 
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست

تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
 
تهمت زاهد به حلاج آبرویی تازه داد
غم مخور دشنام مردم بیشتر تمجید ماست
 
تو مو میبینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو بینی و او اشارت های ابرو
 
ویرانه است خانه من بی حضور تو
آشفته است بی سر زلفت جهان من
 
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز‌کن با ما چرا
 
ای عشق! ای شکنجه‌گر مهربان من
دلسوزی تو می زند آتش به جان من
 
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگ دل ، این زودتر میخواستی حالا چرا
 
Back
بالا