مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سِپُرَم
 
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سِپُرَم
من از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکم
خوشا ای عشق ممنونم، همیشه خوش‌خبر باشی
 
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
(اگه اشتباه نکنم)
 
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
(اگه اشتباه نکنم)
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
 
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
وگر رسم وفا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
 
وگر رسم وفا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
تو ای آرام جان من، دل از من بی‌هوا بردی
دل بیمار و زار من، از این بر ناکجا بردی
 
تو ای آرام جان من، دل از من بی‌هوا بردی
دل بیمار و زار من، از این بر ناکجا بردی
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
 
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
ندارم دستت ازدامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
 
Back
بالا