گفت و گوی منظوم

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع A M I N
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
(توبه شکستن ابی‌الهجو علاف جیلانی)

امینِ نا-امین، بهتر که در جای
بگیری گِل، درِ این انجمن را
چراتان وانهادم؟ خود ندانم
کفن می‌بافتم طفل سخن‌ را
چنان از شر و ور شادید، گوئی
که من غم بودم این بیت‌الحزن را!
روا باشد به هَجوَم، هر چه گویید
نشان تیر سازم خویشتن را
نشان تیرتان بس تیره‌دل بود
گزید از جاهلی، ترک وطن را
یتیمِ خویش در خاطر نیاورد
کنون گِریَد پلشتیِ کفن را
ولیکن بس کنید این لوده‌بازی
نگه دارید نیمی جان، بدن را
تنِ گفتار، یک‌سر "معده" کردید
بماند "قَلبَک"ی، ابقاء تن را
اى برادر هجو هم اداب دارد
انجمن هم بهر خود اداب دارد
هجو گوييم يا به قول تو چرت
چرت هم بهر خودش اداب دارد!
 
ندانم من که از بهر چه در اینجایم
منی که پشیزی شعر سرودن ندانم
رسم و آداب اینجا هم نیست به بارم
زور میزنم تا شعرکی آید به دست و بالم
اما اوضاع تکراری می زند به خیالم
گویی از چشم باز کردنم بر این منوالم
و دلم خوش است به اینکه قافیه دارم: ))
 
آخرین ویرایش:
(توبه شکستن ابی‌الهجو علاف جیلانی)

امینِ نا-امین، بهتر که در جای
بگیری گِل، درِ این انجمن را
چراتان وانهادم؟ خود ندانم
کفن می‌بافتم طفل سخن‌ را
چنان از شر و ور شادید، گوئی
که من غم بودم این بیت‌الحزن را!
روا باشد به هَجوَم، هر چه گویید
نشان تیر سازم خویشتن را
نشان تیرتان بس تیره‌دل بود
گزید از جاهلی، ترک وطن را
یتیمِ خویش در خاطر نیاورد
کنون گِریَد پلشتیِ کفن را
ولیکن بس کنید این لوده‌بازی
نگه دارید نیمی جان، بدن را
تنِ گفتار، یک‌سر "معده" کردید
بماند "قَلبَک"ی، ابقاء تن را
سلام ماست بر تو یا ابی الهجو
ولیکن تیر ما در تیردان است
چه باشد گر گدای کوچه‌ی شعر
پی پول سیاه از دوستان است؟
شما خود صاب دکانی و ما نیز
جزامان بخشش صاحب دکان است
و گر این خواهشم ناراحتی ساخت
بیارم هدیه‌ای، از دوستان است...
 
اگر خود خواستی تا خر بمانی
به جای نان خود بردار یونجه
و گر قصدت نبوده هجو بنده
یه جوری هجو گو این جا بگنجه ((:
نون و پنیر و های بای
ما دیگه رفتیم بای بای[-|
(در را می کوبد...:)) )

ب. ن:
(در را آرام باز میکند)
هجوم نه از روی کین است
اقتضای طبیعتم این است
( در را محکم تر می بندد) :))
 
آخرین ویرایش:
گرمای هزل از محفل عاشقان هزل رفته
وای بر من زین مکان دلبر بی بدل رفته
 
وقتی که من نباشم اوضاع همین روال است (#الکی=)) )
کو عارض و جم و فیض؟ این هم جای سوال است؟ (#انکاری)

#بی_قافیه
به خدا اگر که بود و نبودت یک پاپاسی مهم باشد
این لفظ بی وزن و بی قافیه همان بهتر که نباشد
 
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش... :-":))
مصراع به مصراع پیش نرو
یکباره سخن گو، از قشم به کیش نرو
نیک و بدت را برای خود نگاه دار
از قصد و بی قصد رقص جنبان ریش نرو :))
 
قومی متفکرند در هجو امین
قومی پی‌شان فتاده اندر ره کین
خود گفته بدم ز پیش راهی به از این
گو بیتی و بگذار دلیلش به زمین
 
امین حرمت داره نه لذت
امین اصالت داره نه وحاقت
امین کراش هر چی دافه
همون دافی که موی آفریقایی میبافه
امین شاعر شعر سمپادی
مشعور به شعر های زیادی
مکن تو امین را نکوهش
که زلفان او میکند در دل دافا شورش
حالا که کردم مدح آن زیبا رو
بیا بنما این پایین لایکی بهر او

به به چشمم روشن :-w:-"
وقت آن است که خون موج زند در دل من
زین تغابن که شمع هر محفل گشته زلفانش
:)):-"
 
به به چشمم روشن :-w:-"
وقت آن است که خون موج زند در دل من
زین تغابن که شمع هر محفل گشته زلفانش
:)):-"
هر چه خلقی بگفت از حالم
نشود یار باورش بکند
چون خیالی که در دلش افتاد
سخت بیرون ز خاطرش بکند
وانگهی می کشد ز کین کفگیر
تا تلافی شوهرش بکند
لیک او هم بود که بگریزد
تا همان گل که بر سرش بکند
یک سری می زند به خانه ی خویش
گله ای نزد مادرش بکند
تا سلاحش دهد به مشتی تیر
انتقامی بگیرد از کفگیر
نیست این ها که گفتم افسانه
هر چه بر من رسید در خانه
به قلم منتقل شده ست و گواه
لنگه دمپاییای مامانه
حال تا بیش از این نگفتم راز
تا نگشتم ز جنگ دیوانه
نزد ما آی و جام و مزه بیار
تا شود آن "سلیطه"، "جانانه"
بس جدل در جهان شده ست آغاز
که دمی صحبتش چو پایانه ((:
نکنی گر تو چاره ای تدبیر
این جدل باز می شود تکثیر
 
به به چشمم روشن :-w:-"
وقت آن است که خون موج زند در دل من
زین تغابن که شمع هر محفل گشته زلفانش
:)):-"
امواج یاغی خون دلت را کنترل بکن ای دوست
کله کچلش زین بیان خموشی محفل عشق است
برق سر این مهزول به هزلیات شیرین و تلخ ما
شده عاشق کش عاشقان محفل حضرت دوست
 
الا‌ یا ایها سمپادیان، ندانم چه چیزی را من کنم بیان
فی‌ البداهه نوشتم واژگان، طبع شعریم تمام شد خدانگهدارتان
 
امواج یاغی خون دلت را کنترل بکن ای دوست
کله کچلش زین بیان خموشی محفل عشق است
برق سر این مهزول به هزلیات شیرین و تلخ ما
شده عاشق کش عاشقان محفل حضرت دوست
زنان نه کیفیت نقل را نگاه کنند
که هر چه از تو بگفتند سوز و آه کنند
چو مطمئن نشوند از سلامت شوهر
به هر وسیله بود روزمان سیاه کنند ((:
 
زنان نه کیفیت نقل را نگاه کنند
که هر چه از تو بگفتند سوز و آه کنند
چو مطمئن نشوند از سلامت شوهر
به هر وسیله بود روزمان سیاه کنند ((:
احسنتم ، احسنتم ، این موجودات دو پا عاملِ بدبختی
کردگار بهر آن آفریده که بخت ما را برند سوی سختی
 
احسنتم ، احسنتم ، این موجودات دو پا عاملِ بدبختی
کردگار بهر آن آفریده که بخت ما را برند سوی سختی
گر چه شعرم به طنز و عادی بود
به گمانم کمی زیادی بود
 
من گویم سخن با کس دیگر، ای کاش
هر که از راه رسد نکند خود کاسه هر آش
در انجمنی که درب آن باز باشد
نه هر سخنی به طعنه و راز باشد
پناه می برم از شر حسود ملکوت
همان که کل بیوتش ز روی آز باشد... :-"
مصراع به مصراع پیش نرو
یکباره سخن گو، از قشم به کیش نرو
نیک و بدت را برای خود نگاه دار
از قصد و بی قصد رقص جنبان ریش نرو :))
گاهی یک مصرع کار کل یک شعر می کند
گاه هم شعر کسی معنی چنان نی می کند :))
زنان نه کیفیت نقل را نگاه کنند
که هر چه از تو بگفتند سوز و آه کنند
چو مطمئن نشوند از سلامت شوهر
به هر وسیله بود روزمان سیاه کنند ((:
به کجا هجو برم از دل و دست شما
به کجا محو شوم ز روی مست شما؟ :-"
 
Back
بالا