خاطرات ورزشی!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع parnian.d
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات ورزشی!

تازه پارکور یاد گرفته بودم اومدم تو حیاط مدرسه خودی نشون بدم واز رو آبخوری بپرم که با مخ رفتم تو دیوار پشت آبخوری ........هیچی دیگه یه ماه شده بود نقل مجلسا
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

جاتون خالی امروز مسابقه فوتسال داشتیم...
خیلی خسته شدیم: فکرکن 5 تا بازی پشت سرهم توی یه روز.....
بازی اول رو 4 بر صفر بردیم. بازی دوم رو 5 بر 1 بردیم. بازی سوم رو 3 بر 1 بردیم. اما بازی چهارم رو 3 بر 2 باختیم ونتونستیم بریم فینال..... :( :(
اما توی بازی رده بندی توی پنالتی ها 3 بر 0 بردیم.
خلاصه اینکه سوم شدیم.
وسط بازی رگ های پای منو دوستم عسل جوری گرفته بود ازشدت خستگی که نمیتونستم نفس بکشم وعین جنازه وسط زمین افتاده بودیم و پزشک اینا اومدن جمع کردن مارو از وسط زمین... ;D ;D ;D ;D
بعدش پزشکه نمیذاشت دوستم عسل بیاد توی بازی عسل داد میزد میگفت من میخوام برم توی زمین خلاصه باکلی اسپری بی حس کننده واینا دردش کم شد واومدش توی زمین. خیلی حال داد.
اما آخرش که چی؟؟؟اون همه زحمت کشیدیم ومردیم از درد وخستگی آخرش بهمون یه مدال قوطی حلبی با یه حکم درب وداغون دادن با یه کم عکس یادگاری فقط همین......
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

شنا
مسابقات قهرمانی کشوری _زنجان سر پرست و مریبی مون رفته بودن جلسه ماهم قرار بود تا ساعت 9 حرکتامونو تمرین کنیم بعدم بخوابیم سرپرستمونم ساعت11 برمی گشت مام یه دور تمرین کردیم حوصلمون سر رفت رفتیم 8 تایی رو تخت یگانه و درسا (جفتشون تختای بالا بود) نشستیم عکس بگیریم
قرار شد دستامونو بچسبونیم به سقف منو غزلم هماهنگ کردیم شلوار یگانه رو بکشیم پایین همین که کشیدیم پایین سرپرستمون در رو باز کرد اومد تو
ما : :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
اون : X-( X-(
ما: :-" :-" :-"
اون :یه بار دیگه ببینم به ماماناتون میگم بعدم یه پوشه برداشت رفت بیرون
ما مرده بودیم از خنده
روز مسابقم حرف نداشت اخرشم سوم شدیم
مسابقات کشوری کونگ فو بود من 9 سالم بود تو گروه سنی منم هیچکی 35 کیلو نبود منم بایه 39 کیلو افتاد یارو دو بار امتیاز و گرفت بار سوم زدم کنار گردنش چون ازم بلند تر بود پام گیر کرد اونم اومد بزنه پشت پام افتادم روش بعدم بلند شدم تا می تونستم زدمش بعدم من رفتم فینال نقره گرفتم برگشتم اینقدر بم چسبید
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

تو اتاق ورزش داشتیم پینگ پونگ میزدیم......
درا رو بسته بودیم بچه ها غارت گری نکنند....
زنگ خورده ما بی خبر.....
ناظم صدا می شنوه میاد در رو باز کنه کوب میزنم از شانس تو می خوره به عینکش عینکش می شکنه........چشماش نمی بینه .....
بعد ورزش شدم 16 ;)
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

پارسال ما رفته بودیم سالن والیبال واسه تمرین مسابقات و اینا...بعد تور میخواستن نصب کنن معاون تربیت بدنی شهر "خودش" اومده بود تورو بنصبه. ما هم که مجبور بودیم با مانتو و مغنه دستگرمی کنیم تا این بره بعد بازی کنیم. عاقا من رفتم سرویس بزنم، نمیدونم چی شد یه لحظه پام لیز خورد با سرعت بسی زیاد توپو زدم خورد تو سره این عینکش افتاد زمین :))
طفلی کم مونده بود گریه کنه =))
دیگه درس عبرتی شد براش که قبل تمرین همه چی رو روبه راه کنه تا بلا ملا سرش نیاد ;D
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

مسابقات ژیمناستیک داشتم...
داشتم تو خونه تمرین می کردم...اصلا حواسم به وسایل اطرافم نبود....
وقتی بالانس پل زدم که رو هوا فهمیدم جلوی میزم که دیگه دیر شده بود...و دو تا پام پرت شد روی شیشه ی میزم...
و من از دنیا ساغت ( یا شایدم صاقت یا ساقت ...ای بابا بی خی)شدم تا چندروز لنگ می زدم =)) =))
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

مسابقه استانی بسکتبال داشتیم نگاه کردیم به حریفامون گفتیم بابا اینا چین که میبریم نه؟؟؟؟همه:ااااااااااااارررررررررررررهههههههه!!!نتیجه ما:58 اونا69!!!!!!!!!!!!! :-[
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

بد ترین خاطره ی ورزشیم:
مسابقات شنا ناحیه بود گروه اخر پشت که میخواستن برن فهمیدم مربیم منو که 100% سوم یا دوم میشدمو برداشته یکی رو گذاشته که رکوردش 2 برابر من بود
اولش خیلی مسخره سرخ شدم X-( X-(
پشت نرفتم ولی پروانه رفتم 4 رم شدم دوستام میگن از اب که بیرون اومدم چشام سرخ سرخ بود انگار گریه کرده بودم ولی اصلا نفهمیدم
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

آخریش همین امسال بود(مسابقات فوتسال)
سر بازی نیمه نهایی خوردیم به هفت تیر،4-1 بردیمشون
بعد تو بازی یکی از بچه هاشون هی الکی خودشو مینداخت زمین اعتراض هم میکرد!!! :-\منم زیرزیرکی بهش فحش میدادم!کلا داورهم منو مربیمو میشناخت با تیممون لج بود! :-L
خلاصه...بازی که تموم شد وایسادیم دست بدیم واینا ... بعد من سرعتمو زیاد کردم که سریع رد شم همون دختره رو جا انداختم ... عمدی نبود ولی
دیدم یکی میگه مااااااال این حرفا نیستی!
برگشتم دیدم اونه . #-o دست دادنمون که تمومید رفتم جلو بهش گفتم هرچی بوده تموم شده...(خواستم منشوری نشم!) =D>
دختره:چی؟گم شو بابا!
بعد همون موقع با نوشیروان مسابقه داشتیم که کلا پدرمونو درآوردن!دوم شدیم!
ماهم وایسادیم واسه بازی رده بندیشون هرچی فحش بلد بودیم بارشون کردیم!داورا هرچی چپ چپ نیگا میکردنم به رو خودمون نمیاوردیم (کلن جو استادیوم آزادیو پیاده کردیم تو سالن گلاب!) :P :-\
سر یه صحنه هم سوتی داد اون یارو کل سالن ساکت شد...به طرز وحشتناکی شیطانی خندیدم ... >)همه ترکیدن!!! =)) =)) =))

خیلی دلم خنک شد! ;D ;D ;D :))
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

راهنمایی که بودم رفته بودم مسابقه اسکیت بعد اینکه فینیشو زدم خوردم زمین نفر دوم که پشت سرم بود با اختلاف پنج ثانیه فینیشو زد چون من زمین خورده بودم اونم خورد به من دست راست من با پای چپ اون شکست اما خیلی حال داد... :-"
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

من يه تعدادي خاطره ي دنباله دار دارم كه هنوزم ادامه داره. توي تمرين بدمينتون هميشه اين اتفاق ميفته كه اگه اندكي زياد از حد بلند كني مربي گرامي با توجه به تسلط بالاش روي توپ و قدرت آنچناني سرويست ميكنه. تا الآن از نقاط بسيار زيادي مورد آسيب قرار گرفتم. همين پنجشنبه يكم توپو آوردم بالاتر از تور ( بيشتر از يه كم ;D ) مربي عزيز هم اومد ضربه بزنه به توپ تا زمين كناري رو توي مدت كمي بدو بدو... شانسم گفت...
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

یادش بخیر!!! تو سالن هندبال!! اولین روز رفتم تو دروازه واستادم!! اون روز با تیم استانی مسابقه داشتیم!! دروازه بانشم عالی!! در حد کاسیاس!! اون روز ما بردیم و من با اینکه دروازه بان بودم 2 تا گل زدم و اصلانم گل نخوردم!! از اون موقع به بعد همه بهم میگن سید مهدی!! البته دیگه دروازه بان نیستم!!
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

زیمناستیک.داشتم بامیله بارفیکس حرکات چرخشی میرفتم یهو دستم ول شد پرت شدم رو زمین پام شکست نمیدونم چرا ولی این بهترین خاطرم از زیمناستیک هست :)
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

اغا تیم بسکتبال میده مدرسمون اصن کسی بسکتبال بلد نیس گفتیم بیاین تیم فوتسالو بفستیم به بسکتبال دو بسکتبالیست داشتیم تو تیم بقیه فوتسالیست من خودم کلا نه میدونستم قوانینش چیه نه چجور بازی میکنن فقط بلد بودم با توپ بسکتبال بزنم تو سر یکی .اخه بابا بسکتبال یه چیز بد داره داور اصن حرف نمیزنه فقط پانتومیم اجرا میکنه.
حالا رفتیم تو میدان اونایی که تو فوتسال دفاع بازی میکنن گذاشتن دفاع اونایی که حملن تو حمله دیگه اوضاعیه دیگه بیا و ببین بازی اولو شروع کردیم با قهرمان سال پیش یه بازیکن هیکلی بود گفتن این بازیکنو بگیریم بقیشون باد هوان یه 20 دیقه تلاش کردم ازش توپ بگیرم نشد دیدم که اینجوری نمیشه وقتی از کنارم رد میشد یه ضربه با کفش زدم تو ساق پاش دیگه تموم طرفو بردن بیرون :)) :)) :)) =)) =)) چه حال میده نامردی.
ما اون بازی رو 21 بر 33 بردیم اونم با ضربه بنده.
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

من تو چن تا رشته ورزشی مهارت دارم::
فوتسال..فوتبال...والیبال...بسکتبال...هندبال...پینگ پنگ...بدمینتون...شنا :-"
اولیش مربوط ب زنگ ورزش امساله ک دبیر ورزش نیومده بود و خودمون بازی کردیم !!
ی خطا روم کردن و منم رفتم برای ضربه آزاد...مث همیشه پاهامو مث کریستینو باز کردم که بچه های پشت سر من ی سری اراجیف میگفتن :-"
منم همون ضربه آزادو گل کردم و زایه اشون کردم
تو همون بازی چار گل زدم ک بردیم :-"
-------_______________________________
خاطره بعدیم مربوط ب قهرمانی والیبالمونه ک تو اولین بازی ک کردیم نزدیک بود باخ بدیم چون جاخال مینداختن و منم ک پاسور بودم و میدیم بچه ها جم نمیکنن خودم میرفتم توپ و جم میکردم و ته زمینشون مینداختم
مربی اعصابش خورد شد از کار من و با این ک بخاطر زحمات گران قدر من بردیم کلی فوشم داد :((
الانم ک هم اسپکرم و هم پاسور :-"
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

والیبال.یه بازی بود24،15عقب بودیم من رفتم سره سرویس بایازده تاسرویس برنده شدیم.خییلی باحال بواونافقط یکی میخواستن :o
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

اولین مسابقه دادم نامردا زدن بینیم رو خون کردن :(( :(( :(( :(( :((
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

من عاشقه والیبالم...یه روزداشتیم بازی میکردیم بعد نوبت من شد برم سرویس بزنم...یکی به سبک زرینی زدم خورد تو صورت یکی از بازیکنای تیم مقابل...بعدش بقیه شون ترسیدن سرویسامو جواب بدن...من سرویسامو ساده زدم ترسشون بریزه!! ;D ;D دو سه بار هم اسبک زدم و دوستام نتونستن بگیرن یا انگشتاشون در رفته یا مچشون شکسته...البته به نظر من همشون پوکی استخوون دارن..مگه من چقدر محکم میزنم؟! B-)
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

مسابقات قهرمانی کشور شنا بود ما هم ست کاپشن شلوارامون قرمز و سفید بود داشتیم سرمست از اول شدنمون از راه مراسم اختتامیه میرفتیم یه گشتی تو شهر بزنیم 10 نفر با لباس قــــــــــــــــــــرمز :-[
اول یکی از مغازه دارا گفت شما مال جمعیت هلال احمر هستید؟ :o ;D ^-^
بعدشم یکم جلوتر یکی از اهالی محله فرمودند ببخشید هنوز کسی زباله های ما رو نبرده(لباسامون تو تاریکی نارنجی میزد) :o =)) =))
 
پاسخ : خاطرات ورزشی!

من فوتسال بازی میکنم.توی تیم مدرسمون امسال کاپیتان بودم.بازی فینال بایه تیمی داشتیم که قبل از فینال یه بار2-1 برده بودیمشون.
خلاصه مربی تیمه روز فینال اومد به مربیمون گفت بچه ها اون روز آماده نبودن شما بردین باشو باختتو تماشا کن.
ماهم بچه های حساس رو مربی وعاشق مربیو از این حرفا
اونروز مدیر .معاونا و بچه های اون مدرسه واسه تشویقشون اومده بودن مدیرومعاونو بچه های ماهم همینطور
خلاصه 7-0 بردیم مدیرو معاوناشون اونقدر داغون شدن که وقتی4-0 بودیم سالنو ترک کردن :))
ما :)) B-) :P =))
تیم مقابل :-\ :-?? :-ss #-o
مربی اونا ~X( X_X
خخخخخ یادش بخیر چه روزی بود...
 
Back
بالا