• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مسابقه طنزپردازی

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
595
امتیاز
9,591
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
در طنز بودن روابط من با خواهرم همین بس که وقتی داشتم شعر فارسی رو میخوندم و تصویرم هم باز بود درو باز کرد و اومد گفت آرتین!!!
به استوکیومتری رسیدین؟بدو بیا امتحان شیمی دارم:|
معلم به روی خودش نیاورد ولی من در هنگام خوندن مصراع <<هم رونق زمان شما نیز بگذرد>> تو این فکر بودم که نوبت من نیز فرامیرسد...
ولی هنوز دلم نیومده تلافی کنم
 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
527
امتیاز
12,755
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
من دردسری با خواهر و برادرم ندارم...چون خوشبختانه اصلا خواهر و برادر ندارم!
ولی با خواهر و برادر دوستام دردسر دارم. مثلا من با دوستم دارم تلفنی حرف میزنم و یهو برادر پنج سالش، میاد میگه توروخدا بذار با سارا حرف بزنم :/ بعد میاد سه ساعت خاطره تعریف میکنه و من که هیچی از حرفاش نمیفهمم، فقط میگم: عه! چه جالب! آخی! یا بزور میخندم. حالا این حرف زدن هیچی، دو دقیقه یه بار میاد میگه سوگند مگه قرار نبود برام کاردستی درست کنی؟ سوگند فرداشب میخوایم بریم خونه مامانبزرگ نمیدونی؟ سوگند بیا فلان چیزو بده بهم! و...
اگه این کارای داداش دوستم نبود، ما به جای اینکه فقط دو-سه ساعت باهم صحبت کنیم، میتونستیم شش-هفت ساعت یه بند حرف بزنیم. واقعا الان خیلی کم حرف میزنیم دو سه ساعت که چیزی نیست:-<o-:#



*خودمم میدونم اصلا طنز نیست:|
 

amir_

پوچه
کنکوری 1403
ارسال‌ها
405
امتیاز
5,985
نام مرکز سمپاد
(: 0
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1403
ینی ممکن نیست بخواد ویس بگیره و من صدا مرغ و خروس درنیارم:D
یبار واتساپش رو وب رو پیسی باز بود یکی از دوستاش ویس داد چرا اینطوری میکنی "خانومییییییی"
الان هر دفه که زنگ میزنه بهش من میشینم کنارش میگم "خانوممیییییییی"=))
لحظه هایی که میک شو تو کلاس باز میکنه و منم یهو یه نفس عمیق میکشم که انگار میخوام یچیزی رو بلند بگم، قیافش دیدنیه{-8
خواهران محترم دیسلایک ندین برادرا بیاید لایک کنید
 

amir_

پوچه
کنکوری 1403
ارسال‌ها
405
امتیاز
5,985
نام مرکز سمپاد
(: 0
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1403
اقا اصلا مگه زندگی بدون اذیت کردن خواهر/برادر جلو میره؟

موافق : دبل لایک
مخالف : لایک
اونایی هم که فک میکنن این پست برای جمع کردن امتیازه و هیچ هدف خاصی نداره: خنده
 
  • شروع کننده موضوع
  • #46

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
اقا اصلا مگه زندگی بدون اذیت کردن خواهر/برادر جلو میره؟

موافق : دبل لایک
مخالف : لایک
اونایی هم که فک میکنن این پست برای جمع کردن امتیازه و هیچ هدف خاصی نداره: خنده
آقا نکن برادر من! الان حتی من بنیانگذار مسابقه نمیدونم این پست تو طنز محسوب میشه یا نه! ته خلاقیت بالا اومد:)
حس میکنم کیش و مات شده‌م

رفع اسپم:
کافیه فقط وقتی داره از روی موبایل مشق مینویسه دستت به موبایل بخوره؛ دزدگیرش به کار میفته و ساختمون از شدت فرکانس بالای جیغش به چپ و راست تاب میخوره و امرژی آزاد شده از حنجره ش به دلیل اثر پروانه ای باعث ایجاد سونامی در ژاپن و فعال شدن کوه آتشفشان در اندونزی میشه:)
 

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
595
امتیاز
9,591
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
من اصلا آدم حسابش نمیکنم
اما نگران نباشید چون این بازی دو طرفس.اونم منو آدم حساب نمیکنه:|
یعنی الان هرچی از حقوق انسانی رو که میتونید تصور کنید.هیچکدومو برای هم قایل نیستیم.
به طور مثال همیشه اگه چیزی رو تقسیم میکنیم ناعادلانس.وقتی که کوچیکتر بودیم وقتی مامانم به تعداد فرد بستنی می خرید من اندازه سهمم میخوردم و خواهرم همیشه اون یکی باقی مونده رو میخورد و مامانم میگفت دفعه بعد برای تو یکی اضافه تر میخرم اما هیچوقت نمی خرید:|در نتیجه یاد گرفتم که مظلوم نمایی کافیه و خلاصه که
این رسم روزگاره:نخوریش میخورنش:D
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,766
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
خواهر برادری اینطوریه که ممکنه تو شرایط حاد کلیه اتو حتی بدی بهش اما سر یه لیوان آب کارتون به لگد پرونی بکشه :))
داشتن داداش کوچیک تر این طوریه که
وقتی کوچیکه خیلی خوبه
کم کم بزرگ تر میشه و خوشت میاد ازش
بزرگ و بزرگ میشه و میگی الهییییی
بعدش یه مرحله ایی هستش که نه بچه است نه بزرگ شده
در ترکی بهش میگن (شیت) این مرحله از دوران یک پسر بچه دورانیه که دوست داره بزرگ شده باشه ولی تو میدونی کوچکیه
این مرحله یه مرحله ایی هستش که دلت میخواد بزنی له بشه
ولی وقتی نگاش میکنی میگی اخه من چیه اینو بزنم :)):-"
این موقع هست که غیرتی میشه برات با اینکه ازت کوچیک تره ، برای خودش کاملا منطقیه ولی تو وقتی نگاش میکنی یه بچه گربه میبینی که داره غرش میکنه ولی صدای میو میو در میاد ازش :-"o-:#
این مرحله کم کم میخواد صمیمی تر بشه باهات ، توهم با تفکر اینکه بابا این بچه است در حد توپ بازی کردن باهاش راه میایی
اما دریغ که اون دیگه کم کم میخواد با حرف زدن صمیمی بشه و تو هرچی میگه میگی افرین
مورد داشتیم اونقدر سرگرم گوشی بازی کردن بودم که مکالماتم با داداشم این شد :

+سلام صبا خوبی بیا بهت بگم امروز کلاس انلاینمون چی شد
_بگو
+گوش کن
_دارم میکنم خب بگو
+نه مشغولی گوش بده اخه
_هااا بگووو
+اینطوری نه که (با قیافه مظلومی که کمی هم سایه هایی از جوونه زدن سیبیل داره پشت لبش خخخخخ)
_امروز دوستم فلان گفت و فلان شد و ....
+ افرین اهان افرین اهان عاا افرین افرین
_صبا میشنوی
+اره افرین
_شکمم درد میکنه صبا
+افرین
_میگم شکمم درد میکنه
+بیا بوسش کنم خوب شه


من بعد گفتن جمله اخر : :rolleyes: داداش 13 سالم ::Zipper_Mouth_Face::expressionless_face:

شکم درد : :walking::Man_Grabbing_His_Head:

ولی خدایی عشقه : ) بین همه ی دعوا ها جر و بحث ها توجه نکردن ها بین همه و همه تهش واسه همدیگه جون میدیم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #49

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
نتایج دور چهارم مسابقه طنزپردازی با موضوع خواهر و برادرها

@phoenix_s9
6 تا خنده 7 تا لایک

امتیاز نهایی: 19

@zeynabgol
پست اول: 10 تا خنده 5 تا لایک:25
پست دوم: 4 تا خنده 1 لایک:9
امتیاز نهایی: 34

@kimia+_+
14 تا خنده 2 تا لایک

امتیاز نهایی: 30

@Artin...
پست اول: 10 تا خنده 3تا لایک:23
پست دوم: 7 تا خنده 3 تا لایک:17

امتیاز نهایی: 40(رکورد بالاترین امتیاز تاریخ مسابقه)

@s@rah
5تا خنده 4 تا لایک

امتیاز نهایی: 14

@amir_
پست اول: 10 تا خنده 4 تا لایک
پست دوم: 0!

امتیاز نهایی: 24

@_sahar_
9تا خنده 4 تا لایک

امتیاز نهایی:22

@siba
7 تا خنده 2 تا لایک

امتیاز نهایی:16
 
  • شروع کننده موضوع
  • #50

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
برنده دور چهارم مسابقه طنزپردازی سمپادیا، کسی که رکورد امتیازات تاریخ مسابقه رو با مجموع امتیاز 40 شکست، کسی نیست جززززززز:

 
  • شروع کننده موضوع
  • #51

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
دور پنجم برگزار بشه؟

آره:خنده
نه:ناراحت
یه کم فاصله باشه: خوشحال
 

متین.

کاربر غیرحرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
243
امتیاز
6,112
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
یه جوری میگین تاریخ مسابقات انگار بیش از نیم قرن مسابقه قدمت داره=))
به نفر اول یه جایزه هم بدین دیگه
 

Behrad-J

ارسال‌ها
488
امتیاز
4,265
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
رفسنجان
سال فارغ التحصیلی
1404
یه جوری میگین تاریخ مسابقات انگار بیش از نیم قرن مسابقه قدمت داره=))
به نفر اول یه جایزه هم بدین دیگه
چی جایزه بدن؟

آهان یه پیشنهاد، یه عدد نمکدون طلایی :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #54

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
یه جوری میگین تاریخ مسابقات انگار بیش از نیم قرن مسابقه قدمت داره=))
به نفر اول یه جایزه هم بدین دیگه
حتما!


bugatti-salt-shaker-650x650.jpg


جایزه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #56

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
  • شروع کننده موضوع
  • #57

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
سوژه دور پنجم مسابقه طنزپردازی سمپادیا:

تباهی‌های کودکی!


تا چهارشنبه هفته بعد ساعت دوازده شب، وقت دارین که دو پست سمی بزنین:))


یادآوری: خنده دو امتیاز و لایک یک امتیازه. دابل لایک امتیاز ندارههههه زبونم مو درآورد:))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #58

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,758
امتیاز
40,638
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
بخوایم از تباهی های کودکی بگیم، لامپ بخچال و بستن پارچه به عنوان شنل رو که همه دارن؛ بیاین من از مال خودم بگم براتون:

من در یک اقدام خلاقانه، کش چادر نمازم رو مینداختم دور کمرم و خود چادر مثل یه دامن جلوم باز میشد... از تاثیرات سریال جواهری در قصر بود بعد هرکی رو هم میدیدم بهش احترام میذاشتم:))
این دامن فقط یه مشکل داشت دیگه... کلا پشت نداشت. نصفه بود. از پشت کاملا دیده میشد پا و باسن و این حرفا:))
بعد یه روز یکی از عمه های بابام اومده بود خونه مون، مامان گفت برو دامنتو بپوش بیا. حالا من سه و نیم ساله، منظور مامانم هم یه دامن بود که تازه خریده بود، رفتم خیلی شیک شلوارمو درآوردم و برای خودم اون دامن رو درست کردم خیلی زیبا اومدم به عمه بابام احترام گذاشتم تازه آهنگ هوزارا هوزارا رو هم با دهنم میزدم:))
مرده بودن از خنده، ولی اوج خنده اونجایی بود که من برگشتم برم توی اتاق، و چشم انداز نه چندان زیبای پشت دامنم نمایان شد، لباس زیر خالی خالی، خیلی شیک و مجلسی داشتم برمیگشتم تو اتاقم=))

عمه هه از شدت خنده یه ماه بعد سکته کرد مرد:))

یه نمونه دیگه از تباهی های بچگیم این بود که وقتی توی بازی(بله بازی هام داستانهای خیلی عمیقی داشتن) قرار بود مامان شم، با یکصدای ملکوتی گروه کر از آسمون بهم بچه نازل میشد:))
انقد یعنی چشم و گوش بسته بودم تازه اون موقع فاطمه هم نبود من زن حامله ندیده بودم کلا!

بعد یکی دیگه از تباهی های کودکیم این بود که کلا رقصیدن بلد نبودم، رقص رو با دومیدانی اشتباه گرفته بودم! دایره وار دور خونه مون میدویدم و با تشویق حضار سریع تر میدویدم... بعد فک کن پوشک هم پام بود و به چپ و راست حرکت میکرد و قهقهه زنان میدویدم دور خخونه و جیغ میکشیدم و همه تشویق میکردن:))

حسی که من داشتم:
images


صحنه حقیقی:

8-15-2016-8-00-54-PM.jpg



مامانم در برابر عمه هام که به رقص حرفه ای من میخندیدن:
5cf30b1fa1a04d2a0c705d5d2b13a3f5.Andras-Arato.jpg



اره دیگه... بعد دور زدن من به پایان میرسید و عمه هام بلند میشدن بزن و برقص و بکوب، و واکنش من دربرابر رقص واقعی:

 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
527
امتیاز
12,755
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
تباهی که ماشالا زیاد داشتم;;)
ولی از بدترینش بخوام بگم، این بود که یه روز یه آقاهه تو سمت خدا میاد میگه بهشت زیر پای مادران است. و منم حیرت زده میدوم و کف پای مامانم -که اون موقع خواب بود- رو نگاه میکنم و انتظار داشتم که دورنمای یه جنگل پر از گل و بلبل و چشمه رو ببینم ولی....دریغ از یک گل! بعد مامان بیدار میشه و بیچاره باید سه ساعت معنی اون حدیث رو به من توضیح بده:))
هوممم....حدودا تو سن چهار سالگی برام این سوال پیش اومد که یه بچه چجوری میتونه به فک و فامیلاش بره:-? بعد یه نظریه دادم که البته خودم بعد از چند ماه به چرت بودن نظریه ام پی بردم. نظریه این بود: وقتی بچه به دنیا میاد تا یک ماه یه دریچه هایی روی پوستش وجود داره. بعد ویژگی های ظاهری و اخلاقی و رفتاری پدر و مادر و فامیلا، به شکل ذرات ریز تو هوا پرواز میکنن و از اون دریچه های نوزاد میرن تو:|
یه تباهی دیگه هم این بود که فکر میکردم وقتی بارون میاد، خدا یه شیلنگ گرفته دستش و گرفته بالا سر اونجا=))

آه...ولی اون وقتایی که انقد تباه بودم بد هم نبودا:-< چون بقیه هیچ کاری نمیگفتن انجام بدم:-" مثلا اگه بهم میگفتن برو تو اتاق اون کیف چهارخونه رو بیار، من میرفتم و بعد از یه هفته برمیگشتم میگفتم: ولی من هیچ کیفی ندیدم که روش عکس چهارتا خونه داشته باشه[-|
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,766
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
از تباه ترین ها میتونم اشاره کنم به اینکه نمیفهمیدم نگو ، یعنی نگو
نه اینکه بیا جلو مهمون بازم اجازه بگیر که بگم یا نگم : /
داستان اینطوریه که
بنده در خانواده ایی مذهبی چشم به جهان گشودم
و بسیار تپل مپل با موهای فرفری و همیشه موقع بازی با لپ های قرمز
روزی از روز ها مامانم وقتی مهمون داشت میومد خونمون بهم میگه که صبا دخترم فدات شم دورت بگردم رفته بودیم فلان مسافرت فلان چیزو خریدیم نگو باشه؟
منم مثل بچه های اروم و ساکت : چشم مامان
مهمونا اومدم سلام علیک ها شده همه نشستن
مامانم داشته چایی میاورده
منم با بچه ی مهمون مشغول بازی
یدفعه میگم : مامان مامان اون چیزی که از اونجا خریدیم گفتی نگم چیو از کجا بگم؟
مامانم : نه دخترم من کی این حرفو زدم
من : رو همون مبل بودی گفتی نگو میشه بگم
مامانم:اره دخترم حتما بگو من همچین چیزی نگفتم
من در حالی که دارم میرم همون چیزو بیارم و دارم توضیح میدم از کجا خریدیم: نه اخه خاله میدونی مامانم میگفت شما چون از اینا ندارین ناراحت میشین برا همون نشنون ندم ولی شما ناراحت نشو باشه؟
مهمونا :
20200208_194252_2.jpg

بابام و مامانم :
0.282392001299954678_irannaz_com.jpg

من :

486923833-faranaz-com.jpg
 
بالا