امروز دوست داشتم چه کسی باشم؟

Mehrasa~

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
180
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1401
امروز دلم میخواست هیچکی نباشم یه چیزی فراتر از روح و جسم . میخواستم ببینم جهان بدون من چجوری میشه آیا کسی ککشم میگزه؟
 

Rhodium

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
552
امتیاز
4,476
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
تلگرام
امروز دوست داشتم جای کسی باشم که تو هر جایی و هر شرایطی یه رفیق داره که پشتشه :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #65

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
527
امتیاز
50,258
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
امروز دلم میخواست آکیرا کوروساوا باشم!
با‌ رفیقم مینشستم پشت میز
یه قلم
یه کاغذ
حرف میزدیم و از توش یه فیلمنامه درمیومد
و میشد خاطره خوش زندگیم
و فیلمه میشد یکی‌ از بهترین‌ فیلم هامون

(وی متاثر از کتابیه که امروز خریده!)
 

Rhodium

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
552
امتیاز
4,476
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
تلگرام
امروز دوست داشتم کسی باشم که صدای خوبی داره و بتونم برای خودم همه ی اهنگایی که قلبا دوسشون دارم رو بلند بخونم و خودمو تخلیه روحی کنم
 

Bread pitt

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
10
امتیاز
172
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 9
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1399
امروز دلم میخواست ویل هانتینگ باشم ک هر مسئله ریاضی رو بتونم حل کنم
 
ارسال‌ها
296
امتیاز
4,162
نام مرکز سمپاد
مشهد فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1392
امروز دلم میخواد ابر انسان بودم با قابلیت نامرئی شدن و پرواز کردن! شال و کلاه کنم و برم تو ابرا و پرواز کنم و کسی هم نتونه منو ببینه تا بعدا بخواد روم آزمایش کنه :‌))))))
تازه کلی جای خلاف هم هست که دوست دارم برم ولی دیده نشم :D
 

DLF

Beyond
ارسال‌ها
303
امتیاز
6,295
نام مرکز سمپاد
Farzanegan.
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
مدال المپیاد
eror404 :)
دانشگاه
not yet
مربی تیم ملی والیبال امریکا
 

Rhodium

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
552
امتیاز
4,476
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
تلگرام
امروز میخواستم جای اونایی باشم که یا کلا کلاس تابستونه ندارن... یا اگه دارن ۴ زنگ فوتبال ۲ زنگ تاریخ و کلی کلی تفریح داشتن.. باشم =/
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
امروز دوست داشتم گوشه ای دیگه از دنیا چشمام رو باز می‌کردم؛ پرده هارو کنار می‌زدم و در کنار کسی که باید صبح رو بخیر می‌کردم، در حالی که فرانک سیناترا می‌خوند :
L is for the way you look at me
O is for the only one I see
V is very, very extraordinary
..E is even more than anyone that you adore can​
 
ارسال‌ها
296
امتیاز
4,162
نام مرکز سمپاد
مشهد فرزانگان1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1392
اولش میخواستم بگم دلم میخواد با عقل الانم برگردم به ۶ سال پیش و زندگیمو تغییر بدم، بعد یادم افتاد چه بلایایی سرم اومده :‌)) پس بیخیالش شدم.
امروز دلم میخواد برنارد بودم با اون ساعت عجیب و رویاییش که قطعا آروزی هر آدمیه!
میتونستم زمان رو نگه دارم و تا میتونم از این حجم زمان بی‌نهایت استفاده کنم!
 

_Vina_

دختر گاوچرون
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,750
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یه جایی تو تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
دلم میخواست چای کسی باشم که تو کماس
 

Nonuno

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
257
امتیاز
2,014
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
wgaf?
سال فارغ التحصیلی
1400
امروز کنجکاو شدم،اگر جای رفیقم می بودم...
باور کنید بنده محبوب خداست.
با همه استادا رفیقه،تو کل خوابگاه همه باهاش دوستن و دوست دارن تو دایره دوستای صمیمی ترش بیان و نه که این همه دوست و آشنا کافیه،یه عالمه گروه های دوستی مختلف دیگه هم داره.
دوستاش هم از بچه 14 ساله بگیر تا خانم متاهل 31 ساله!! در این حددد اجتماعیه.
هیچ وقت ، حتی یک ذره هم دچار وسواس فکری نشده و هر جا که احساس کنه خسته‌ست،می‌شینه.روی آسفالت ،خاک،هرچی.
همش دلش برای خانواده تنگ نمیشه ، در لحظه زندگی می‌کنه.
کلا بالغ تر از منه.یه مدل بلوغی که شادی‌ش به مراتب بیشتر از منه...نمیدونم چطور توضیح بدم.
پ.ن:منصرف شدم.من تو اون مدل زندگی احتمالا از شدت بیخیالی تلف می‌شدم.
پ.ن ۲: همین الان یه پستی تو اکسپلورم اومد که خیلی جالب بود.در مورد falling for someone's idea بود،منم احتمالا الان گیر این موضوع افتادم.
 

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,168
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
امروز دوست داشتم کسی باشم که بی توجه به همه مشکلاتش، بتونه به دیگران لبخند بزنه و حالشونو بهتر کنه. کسی که به من سه ماه پیشم بگه «اشکالی نداره، اونو میبینی؟ اونم همین مشکلارو داره و تو تنها نیستی. تو لیاقت اینکه با یکی حرف بزنی رو داری، لازم نیست برای اینکه بهش درمورد مشکلاتت گفتی ناراحت باشی، تو اضافی نیستی. همه چیز بهتر میشه. قرار نیست به از دست دادن عادت کنی. تو همیشه آدمای زیادی کنارت داری، فقط شاید هیچوقت متوجهشون نشدی. »
و شاید سیزده چارده سال دیگه ی خودم، کسی که بعد از یروز بلند پر از امید دادن به آدما، از سرکارش برگشته و با یه قهوه تو دستش، به سمت یه کتابفروشی تو پاریس می‌ره تا کتاب جدیدی که اومده رو بخره؛ انگار که تنها چیزی که در اون لحظه نداره، فقط همون کتابه.
 
بالا