امروز دوست داشتم چه کسی باشم؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع venusi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یه کتاب فروشِ عاشق تو لندن
که یه مغازه کوچیک با قفسه های پرکتاب داره
با هر کسی که میاد مغازش، با یه استکان چای دارچین گپ و گفتی میکنه و نمیذاره غمی تو دلش بمونه
و گاه و بی گاه اهنگ های کلاسیک قدیمی زمزمه میکنه
 
کسی که تو کتابفروشی محبوبم کار میکنه و رو میزش همیشه یه لیوان شکلات داغ هست:‌)
 
دوست داشتم یه ذهن آزاد داشتم
و انقدر سرم احساس سنگینی نمیکرد
و بعد در حالی که با تیپ خاص و رنگیم داشتم از کتابخونه برمیگشتم
یه دسته گل نرگسی برای خودم میگرفتم و میرفتم خونه تو اتاق رنگارنگم که
دیواراش پر از نقاشی و کاردستیه
 
امروز میخواستم جای پرو پلیر وارزونی باشم که هر مچ وین میگیره😂😂💔
 
طبق معمول ، ساعت بعد دوازده هست.
فکرای حقیقتا بی سر و ته و بیکاری! منتهی میشه به خزعبلات فوق:

امروز دوست دارم جای شخصیت اصلی رمان "پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد" باشم.
(با سنِ زیر ۳۰ سال و قدرت کنترلِ *** بالاتر:‌‌))))
 
امروز میخواستم جای کسی باشم که یه داداش یا خواهر بزرگتری داره که همه ی مشکلات تورو تجربه کرده باشه و زار زار بغلش گریه کنیو باهاش درد و دل کنی
 
جای Boss baby باشم:))))
و یا جای انگوری جون و بیگلی(همون بیگل)
یا جای پاندای کونگ فو کار که به خاطر اون کلوچه هه پاهاشو صد و هشتاد باز کرده بود:)😂

پ.ن: یعنی خودم وقتی جواب خودمو میخونم از شدت خنده نمیدونم چیکار کنم :))
 
Back
بالا