پاسخ : قديمي تر ها!
سلام...
"علي" جان...
حرف هاي شما رو با منطق سالهاي نوجووني كاملا" قبول دارم...و البته قبول هم دارم، چون هميشه رو به رشد هستيم ميشه همه ي انديشه ها و تفكراتمون رو، مرحله به مرحله به نقد بذاريم...
حرف هاي هم سالان و هم دوره اي هاي شما رو هم شنيدم...و مي شنوم. (البته بايد قيد كنم...به اينكه چنين گوش شنوايي از نوع سمپادي دارم ، افتخار مي كنم

)
واقعيت اينجاست ،كه به نسبت دوره اي كه من دانش آموز بودم ، شما ها بسيار درسخوان تر هستيد و زحمت بيشتري را متحمل مي شيد و البته شايد اين به دليل تغييري هست كه در روش سازمان ايجاد شده... اگرچه من تاثير اين مقوله و اين تغيير رو ناچيزتر از تحولات سياسي و اجتماعي سالهاي پاياني دهه ي 60 و سالهاي آغازين دهه ي 70 مي دونم... ما كودكيمون رو با جنگ و بمب باران گذرونديم و حتي مشق هامون رو زير نور چراغ هاي گرد سوز نوشتيم...خو كردن به صداي آژيرهاي خطر و مارش هاي نظامي ، از ما نسلي متفاوت نسبت به شما ساخت...ركود اقتصاديه بعد از جنگ و توقع حداقلي از محيط و اجتماع، براي رسيدن به خدمات اجتماعي ...به ما اين امكان رو داد كه با حداقل ها به حداكثر رضايت برسيم...ياد گرفتيم كه از كمترين امكانات فرصت هاي بزرگي بسازيم...دوران نوجووني من پر از تعريف هاي جذاب بود ،حتي خريد لباس عيد ، شيريني و حلاوتي مثل يه روياي طلايي داشت... (و خيلي حرفهاي ديگه...كه حتما" از حوصله ي شما خارجه ! و اين رو هم به خوبي ميدونم [-( )
واما نسل شما... زيبا، لوكس و مدرن ... اما تنها براي 6 ماه ميشه شما رو گارانتي كرد!!
درسخوان تر هستيد اما با يه نگاه به مسئله ...اظهار ناتواني مي كنيد و جا مي زنيد و اين معلم شماست كه درس مورد نظر رو بد داده!!!
مسئله هاي سخت تري رو حل مي كنيد اما به نظرتون تبديل يه عدد به مبناي 16 از روي جدول كار دشواريه!
مباحث بيشتري روي مي بينيد و مي خونيد ... اما براي رفتن به مركز شهر ..بايد آدرس رو تلفني بپرسيد!
زمان بيشتري رو صرف درس خوندن مي كنيد و به اين ترتيب فرصتي براي خلاقيت پيدا نمي شه...
مي دوني علي جان، تحولات دوروبرمون رو ناديده نمي گيرم، اين روزها اطلاعات داره بيداد مي كنه... اما چرا بايد ما با اين حجم از اطلاعات مورد حجوم قرار بگيريم؟
چه لزومي به اين همه دانستن داريم وقتي نمي دونيم ونمي خواهيم به مسائل اطرافمون بايد با ديد نقادي نگاه كنيم؟
بچه ها، ما تو دوران مدرسه ، همه رو مي شناختيم....از معلم و ناظم و مدير ...تا كسي كه براي نظافت مدرسه روزهاي تعطيل مي اومد...همه ي بچه هاي هم دوره ايمون...اينكه باباش كيه..مامانش كيه ..چند تا خواهر و برادرن... سال پايي ني ها و پايين تري ها رو...
يعني مي خواستيم كه بشناسيم...
اما شما ..توي يه جمع و كلون قرار مي گيريد...حتي گاهي به سختي اسم فاميل يه وروديه جديد رو به خاطر مي آريد..و حتي نمي دونيد فلاني ..اصلا" سال دوم هست يا نه؟؟
اما من...
اصلا" از مدرسه فارغ التحصيل نشدم!!
راستش هميشه ..توي اين سالها...مدرسه بودم و هنوز مي خوام كه باشم...
سال به سال حضور فارغ التحصيلا توي مدرسه كمرنگ تر مي شه...و سال به سال ... و سال به سال..و هيچ كس حتي به ياد نمي آره..ما چه روزهايي رو با هم زندگي كرديم!
ما خيلي با هم فرق نداريم ( به اين موضوع اعتقاد دارم!) اما چرا كنش ها و واكنش هامون با محيط ..اينقدر متفاوته؟
