chatton
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 512
- امتیاز
- 41
- نام مرکز سمپاد
- farzanegan
پاسخ : شخصی نوشته ها
یکی از دست نوشته های چرت و پرتمه...میبخشید اگه خیلی بی مزه ست!!!
_______________________________________
باز هم من و چند دقیقه ی ...
احاطه شده ام با وظایف٬ واکنش های بلا تکلیف!
کوله پشتی ام سنگین شده...اندک شده اند چیزهایی که میتوانم برای دلم بخواهم٬که به زور چارچوب ها تحملشان تکلیفم نشده باشد.
باز هم تقصیر من است...آخر من کم تحمل شده ام.
گاهی مچ خاطراتم را می گیرم!
حوصله ی پاک کردن ندارم.خودش به مرور زمان رنگ می بازد. اما بعضی ها را باید حفظ کرد; وقتی تمام داراییت باشند.چاره ای نیست...
عبور ساعت ها اگر مرا به وعده ی تنها یی نرساند به چه درد میخورد؟
روزهایی غم سر زیر میکند; طوری که چشم هایت را باید از نگاه خسته ی دوستانت بدزدی...
باید بزرگ تر شوم.این را از حجم غم ها می فهممم!
لحظه هایی از "درد" لبخند زده ام...و چقدر شیرین به دل نشسته است!
***
باز هم من و چند دقیقه ی نا آرام آبی...دلهره هایی که شتابان تپش قلبت را سنگین میکنند.
موذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته است
درازی شب را٬ ز چشمان من بپرس
که یکدم خواب در چشمم نگشته است.
خیلی آرام٬ از درون بغضم گرفت و گریه. تمام بدنم به لرزه افتاد; دلم برای مادرم تنگ شده. لحظه هایی که با ذکر "یا زهرا" هم ٬ فقط از درون می لرزی و هر چه فکر می کنی حاجت هایت انگار پایانی گرفته باشند. حالا دیگر تنهای تنها برای دل خودت٬ میشود زانوهایت را بغل بگیری و لبخند بزنی به این غریبی لطیف...
دنیا آدم ها را با ظرفیت های یکسان٬ به شیوه های نا برابر به کام خویش می کشد; می خورد٬ به زوال می رساند.خیلی ها ظرفیت بقیه را می دزدند و آن هنگام می شود که روح باید به بلندای ستون های کشیده شده از زمین تا به آسمان خود را بالا بکشد تا نبیند ظرفیت دزدها را!!!
داشتیم با زهرا می گفتیم : زیر زمین چه چیز را خیرات می کنند که لب های هر کس از آن جا می آید خندان است؟ رفتم و به اندازه ی لبخند هایشان٬ بغضم گرفت یا کمی بیشتر از یک بغض نا خواسته...!
من خرابم ز غم یار خراباتی خویش!
کتابم را ورق می زدم. می خواستم تمام چک نویس ها را دور بریزم. روی کاغذی نوشنه شده بود :" می دانم با این وضع نا آرام و سر در گم٬ هر چقدر هم به اعجاز عصایت ایمان داشته باشم٬ باز هم از دریا رد نخواهم شد."
داغی آشفته بازار را ببین...
شکایتی نیست. ریشه یابی که می کنی می رسی به همان "سودای دل"
تمام دنیا شده قول هایی که دل بستن به آنها گناهیست نا بخشودنی. نه اینکه خدا نبخشد. اما حق الناس است و شاید نبخشاید . نمی دانم....
یکی از دست نوشته های چرت و پرتمه...میبخشید اگه خیلی بی مزه ست!!!
_______________________________________
باز هم من و چند دقیقه ی ...
احاطه شده ام با وظایف٬ واکنش های بلا تکلیف!
کوله پشتی ام سنگین شده...اندک شده اند چیزهایی که میتوانم برای دلم بخواهم٬که به زور چارچوب ها تحملشان تکلیفم نشده باشد.
باز هم تقصیر من است...آخر من کم تحمل شده ام.
گاهی مچ خاطراتم را می گیرم!
حوصله ی پاک کردن ندارم.خودش به مرور زمان رنگ می بازد. اما بعضی ها را باید حفظ کرد; وقتی تمام داراییت باشند.چاره ای نیست...
عبور ساعت ها اگر مرا به وعده ی تنها یی نرساند به چه درد میخورد؟
روزهایی غم سر زیر میکند; طوری که چشم هایت را باید از نگاه خسته ی دوستانت بدزدی...
باید بزرگ تر شوم.این را از حجم غم ها می فهممم!
لحظه هایی از "درد" لبخند زده ام...و چقدر شیرین به دل نشسته است!
***
باز هم من و چند دقیقه ی نا آرام آبی...دلهره هایی که شتابان تپش قلبت را سنگین میکنند.
موذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته است
درازی شب را٬ ز چشمان من بپرس
که یکدم خواب در چشمم نگشته است.
خیلی آرام٬ از درون بغضم گرفت و گریه. تمام بدنم به لرزه افتاد; دلم برای مادرم تنگ شده. لحظه هایی که با ذکر "یا زهرا" هم ٬ فقط از درون می لرزی و هر چه فکر می کنی حاجت هایت انگار پایانی گرفته باشند. حالا دیگر تنهای تنها برای دل خودت٬ میشود زانوهایت را بغل بگیری و لبخند بزنی به این غریبی لطیف...
دنیا آدم ها را با ظرفیت های یکسان٬ به شیوه های نا برابر به کام خویش می کشد; می خورد٬ به زوال می رساند.خیلی ها ظرفیت بقیه را می دزدند و آن هنگام می شود که روح باید به بلندای ستون های کشیده شده از زمین تا به آسمان خود را بالا بکشد تا نبیند ظرفیت دزدها را!!!
داشتیم با زهرا می گفتیم : زیر زمین چه چیز را خیرات می کنند که لب های هر کس از آن جا می آید خندان است؟ رفتم و به اندازه ی لبخند هایشان٬ بغضم گرفت یا کمی بیشتر از یک بغض نا خواسته...!
من خرابم ز غم یار خراباتی خویش!
کتابم را ورق می زدم. می خواستم تمام چک نویس ها را دور بریزم. روی کاغذی نوشنه شده بود :" می دانم با این وضع نا آرام و سر در گم٬ هر چقدر هم به اعجاز عصایت ایمان داشته باشم٬ باز هم از دریا رد نخواهم شد."
داغی آشفته بازار را ببین...
شکایتی نیست. ریشه یابی که می کنی می رسی به همان "سودای دل"
تمام دنیا شده قول هایی که دل بستن به آنها گناهیست نا بخشودنی. نه اینکه خدا نبخشد. اما حق الناس است و شاید نبخشاید . نمی دانم....