پاسخ : شخصی نوشته ها
هفده سال است که در کلاس درس نشسته ایم
و معلمان درس های تازه از زندگی می آموزند
هر روز زنگ اول مرور درس های گذشته است
معلم هرروز زنگ اول روی تخته سیاه می نویسد:"بچه ها زندگی ترانه ی مهتاب نیست،زندگی سکوتی ست تاریک."
و من کم کم حرف های او را باور میکنم
باورمیکنم که زندگی ستاره ایست خاموش
زندگی را نمیشود در قاب های نقاشی پیدا کرد.
معلم ادامه داد:"بچه ها زندگی رقص برگ درختان نیست،زندگی صدای خش خش برگی ست که زیر پاها له می شود."
داشتم حرف هایش را باور میکردم
سکوتم سر کلاس زندگی نشانه ی تایید معلم بود
داشتم برای له کردن برگ ها نقشه میکشیدم
که یکی حرف معلم را برید:
" آیا دریا زندگی نیست؟
من مثل گوش ماهی ها زندگی خواهم کرد
حتی اگر موج برمن چیره شود،حتی اگر درعمق دریا فرو روم،
من مثل ماهی ها زندگی خواهم کرد
برای رسیدن به آفتاب شنا خواهم کرد
دور خواهم شد از تاریکی
هرشب ستاره ها را در سبدم خواهم ریخت
و برای ماهی ها لباس نقره ای خواهم دوخت
من مثل دریا وماهیانش زندگی خواهم کرد...."
دریا...دریا...
نقشه هایم را باد برد و معلم را راهی خانه اش کرد تا نقشه های تازه بکشد!
هر روز زنگ اول آواز میخوانیم
تا معلم بداند هنوز هم زندگی برای بعضی ها ترانه ی مهتاب است...