هری پاتر

shshsh

sh m
ارسال‌ها
571
امتیاز
1,578
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

آره، تو کتابش هری چوبدستی رو همونجا تو دفتر دامبلدور میذاره ولی کارگردانش اینو تبدیل میکنه به اینکه هری چوبدستیو میشکنه :(
 

جنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
978
امتیاز
3,946
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
پاسخ : هری پاتر

ولی من خوشم اومد ازون قسمتش که چوبدستیو شکست! ;;)
قیافه رون خیلی باحال بود انگار میخاس بگه wtf ؟ L-:
تو کتاب میره میزاره تو دفتر ولی امکان داره بعدن یکی دیگه مث ولدمورت پیداش کنه و روز از نو روزی از نو :-"
 

AUGUST II_PRINCE OF SAMPA

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,126
امتیاز
1,906
نام مرکز سمپاد
ﻫﺎﺷﻤﯽ ﻧﮋﺍﺩ II
شهر
ﻣﺸﻬﺪ
پاسخ : هری پاتر

حجت الاسلام و المسلمین امیر‌عباس عبداللهی،
=))
رولینگ عنوان می‌کند که در حین یکی از سفرهای خود با قطار به فکر نوشتن کتاب می‌افتد. پس معلوم می‌شود که وی پیش از نوشتن این کتاب هیچ قلمی نزده است و به طور ناگهانی به نوشتن این کتاب مشغول شده است.
من این استدلالو که میبینم واقعا با داشتن چنین حجت اسلام والمسلمین هایی به به آینده امید وار میشم
چی چیزی میشه جز تحسین کرد الان واقعا؟؟!!
(این یارو یا مارو خر فرض کرده یا خودش جدا خره :|)
برای نمونه بخش‌هایی در کتاب «هری پاتر و شاهزاده دورگه» وجود دارند که می‌توان با برخی از وقایعی که در چند ماه گذشته پس از انتخابات رخ داد تطبیق داد
میدونستم,میدونستم...احسنت /m\
همچنین یک نویسنده نمی‌تواند در فاصله زمانی کمتر از 5 سال 7 اثر بنویسد و بلافاصله آنها را منتشر کند و این نکته زمانی عیان‌تر می‌شود که ما در کارنامه خانم رولینگ هیچ سابقه نویسندگی نمی‌بینیم.
اااا جدا چرا به ذهن خودم نرسیده بودا :O :-?
ای مثال رنگ‌هایی که در این کتاب مطرح می‌شوند ریشه در عقبه فکری همان انقلاب‌های مخملی دارند.
من به عنوان آیت الگاد آگوست هم اکنون یک فتوای جدید صادر کردم,استفاده از رنگ های نارنجیو سبزو ... از این به بعد ممنوع است
تازه اینم که میگن ائمه لباس سبز میپوشیدن یک مطلب ساختگی و دروغین که با احداف شوم با همکاری صهیونیسم جهانی برای بدنامی اسلام وارد آن شده.(در ضمن من دولت هم تعیین میکنم)
(باز جای دیگه گفته بود برا بدنامی اسلامه که اسلیترین سبز بودن :| ینی من الن در یافتم که در رنگ مار هم دست صهیونیزم جهانی در میان است و عملا خدا خود یا فراماسونه یا یهود,به جان تحلیلگر راست میگم)
نویسنده در پی آن است که واقعه هولوکاست را برای شما بیان کند.
این واقعا یک حقیقت کاملا انکار ناپذیره و به شخصه خودم وقتی هری پاتر میبینم یا میخونم یکسره یاد هولوکاست میفتم,بوقورعان
(امروز یک نقد گوش کردم از هری پاتر,همین بس که طرف ولدمورت رو veld.mort تلفظ میکرد)
سه نفر موافق اصیل‌زادگی می‌شوند و یکی از آنها مخالف با این نظر می‌شود.
تمام آثار هری‌پاتر را مطالعه کرده و فیلم‌های ساخته شده از این کتاب‌ها را نیز مشاهده کرده است.
عمه ی من حتی دقیقا از این موضوع آگاهه حتی که سالازار اسلیترین تنها کسی بود که موافق اصیل زادگی بود و بقیه مخالف. :|
سه نفر اول عنوان می‌کنند که پدر و مادر شخص باید اصیل زاده باشد و نفر چهارم عنوان می‌کند که تنها اصالت مادر کافی است.
جدا از شوخی جدا من چنین چیزی هرچی فک میکنم ندیدم داخل داستان,جایی نگفته بود باباش جادوگر باشه و مامان معمولی نمیشه
همین نفر چهارم تالاری را در قصر درست می‌کند که نوه او بیاید و بساط جادوگری را از بین ببرد.
وی در تالار را باز می‌کند اما از آنجا که اصیل زاده نبوده، آن حیوانی که در آنجا بوده به اینها حمله می‌کند.
این یارو مطمئنه چیزی که خونده هری پاتر بوده؟! :-/
سحر و جادو در این کتاب حرف اول را می‌زند و در ادبیات یهود نیز این بحث دیده می‌شود
مثلا از هری پاتر توقع داری توش مثلا چی حرف اولو بزنه؟!کی هرجا گفتن جادو ینی یهود؟! :((
:rolleyes:
رویارویی خیر و شر و رسیدن به خیر مطلق از دیگر موضوعات مهم و قابل بحث است
این شباهت به قضیه ی موسی یا این چنین چیزی یک قالب کاملا فراگیره,بسعی کن کنین یک داستان تخیلی برای سنین نوجوان بنویسین,قطعا چنین گزینه هایی به فکر شمام خواهد رسید(من خودم میخاستم یه زمانی داستان بنویسم همینا توش بود). هر گردی گردو شده جدیدا :rolleyes:
ین کتاب‌ها تبلیغ همجنس‌گرایی است. این کتاب همچنین دارای رگه‌های فمینیستی شدید است
:O
از نکات دیگر در این کتاب عشق و سرخوردگی است. در یکی از این داستان‌ها هری‌پاتر عاشق یک دختر شرقی می‌شود اما پس از مدتی این علاقه به وی از بین می‌رود و این دختر شرقی از کل داستان حذف می‌‌شود.
این کتاب یک کتاب تین ایجریه,توصیف حال و هوا و زندگی یک نوجوان,با فراز و نشیب های عشقی,هویتی...
مسلما داستانم مال ایران نیست که مثلا نشون بده طرف مامانش بیاد بگه دختر صبری خانوم مثه پنجه آفتاب میمونه بیا بریم بعد آخرش شیلی لیلی..
شخصیت سازی قوی و همچنین اینکه میتونه یک نوجوان به راحتی با هری پاتر ارتباط برقرار کنه بخاطر همین مشخصه هاست
همچنین در این کتاب به اعتقادات مسلمانان نیز توهین می‌شود. در یکی از حوادث داستان زمانی که مردم در روز جمعه بر روی پلکان‌ها قرار می‌گیرند، مسیرها عکس می‌شود که این کاملا با عقاید مسلمانان که این روز را روزی مقدس می‌دانند در تضاد است. این بحث کنایه از این است که در این روز نباید کاری را انجام داد. در این داستان این گونه عنوان می‌شود که در روز جمعه مسیرها عوض می‌شوند و مردم سرگردان می‌شوند. از روز دوشنبه تا پنج‌شنبه همه مسیرها به درستی انجام می‌شود اما در روز جمعه این پلکان‌ها حرکت می‌کنند و افراد را به مسیرهای دیگری می‌برند.

معنای ضمنی این حادثه که در داستان قرار دارد این گونه می‌تواند باشد، در روز جمعه نباید عبادتی انجام داد زیرا در غیر این صورت به بیراهه خواهید رفت. روز جمعه به طور عام یکی از اعیاد مسلمانان محسوب می‌شود و اعمال خاصی برای آن مشخص شده است
:| ;))(این احساست رو هم زمان دارم,من باید استدلال بر اساس شواهد رو از اینها بیاموزم)

اصلا دیگه نمیخام ادامه بدم,فقط :|
این بخش بیشتر از همه منو جذب میکنه اصن:
«دامبلدور» در بخش‌های متفاوتی از این کتاب می‌گوید که امید ما به هری پاتر است و ما لحظه‌ای را نمی‌بینیم که او به خدا متوسل شود و هر امداد و کمکی که می‌بینیم از سوی دوستان و حامیان است.{\( کدوم داستان الان چنین چیزی داره که این نداره!اصلا به فضا میخوره چنین چیزی خب؟!اگه اینم داشت که میگفتین ادعای پیغمری شده و این نماد پیغمبر و گفته شده پیغمبرا جادوگرن و .... :rolleyes: :|)/}در آخر داستان هم که نام خدا می‌آید هری پاتر می‌گوید با امید به خدای آسمان. این می‌تواند گریزی باشد به این بحث که امید همه به هری پاتر است و امید هری پاتر هم به آمریکاست یا خودش است. یعنی دروازه رسیدن به خدا هری پاتر است. با این کار برای رسیدن به خدا فیلتر گذاشته شده است و شاید به نوعی دیگر اسلام آمریکایی است که فقط ایمان را از سوی خود می دانند و در راه رسیدن به آن تلاش می‌کنند.

+
حالا حرف اصلیم,ولی من آخر داستان تو فیلم رو بیشتر ترجیح میدم که چوبدستی رو شکست, :-? 8->
+
یه چیزی اینکه هری پاتر یک خیلی بچگانسو ساده لوحانه,رولینگز کم کم داستان رو دست میگیره و با اینکه سعی میکنه بازم مشکلاتی و ناهماهنگیایی توش بوجود میاد
 
ارسال‌ها
426
امتیاز
2,337
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
90
دانشگاه
خوارزمی
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر- علوم تصمیم و مهندسی دانش
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : هری پاتر

به نام خدا

به نقل از جنا :
ولی من خوشم اومد ازون قسمتش که چوبدستیو شکست! ;;)
قیافه رون خیلی باحال بود انگار میخاس بگه wtf ؟ L-:
تو کتاب میره میزاره تو دفتر ولی امکان داره بعدن یکی دیگه مث ولدمورت پیداش کنه و روز از نو روزی از نو :-"

به نقل از ΨђĮŦƸ ŁѺɌÐ Ѧµɠцʂʈ :
+
حالا حرف اصلیم,ولی من آخر داستان تو فیلم رو بیشتر ترجیح میدم که چوبدستی رو شکست, :-? 8->
اولا که تو کتاب می ره چوب دستی رو می ده تابلو دامبلدور و فک نکنم کسی بتونه اونو به زور از اون تابلو بگیره :D
بعدشم اون چوب دستی به نوعی حکم تاریخ جادوگری رو داشت، یکی از اسطوره های دنیای جادو بود که تو تاریخ شون هم چن بار ظاهر شده بود،‌ بعد تو فیلم هری میاد چیزی رو که قسمتی از تاریخشونه کلا نابود می کنه،‌ این حرکت چه برتری نسبت به حرکت کتاب داره آخه ~X(
 

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

کدوم کتاب رو خوندین شما ؟ ( مترجمش کی بود؟)
مال ویدا اسلامیه ک دقیقا این جمله رو داره :
من اون چوبدستی رو برمیگردونم سر جای قبلیش !
یعنی تو قبر دامبلدور !
 

جنا

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
978
امتیاز
3,946
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
پاسخ : هری پاتر

به نقل از Go|nOo$h :
کدوم کتاب رو خوندین شما ؟ ( مترجمش کی بود؟)
مال ویدا اسلامیه ک دقیقا این جمله رو داره :
من اون چوبدستی رو برمیگردونم سر جای قبلیش !
یعنی تو قبر دامبلدور !
آره منم یادم نمیاد ببره بده به قاب عکسش!فک کنم میذاره تو قبرش :-??
 
ارسال‌ها
426
امتیاز
2,337
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
90
دانشگاه
خوارزمی
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر- علوم تصمیم و مهندسی دانش
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : هری پاتر

به نام خدا

والا تا جایی که من یادم میاد می ره تو دفتر و به تابلو دامبلدور یه چی تو این مایه ها می گه که من این چوبدستی رو نمی خوام، شما اونو یه جایی قایم کنین! یعنی حافظه ام اشتباه می کنه؟! :-?

ویرایش: خب پس اشتباه نمی کردم! :-w
 

shshsh

sh m
ارسال‌ها
571
امتیاز
1,578
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

نه، اینه:
«با هم به دفتر دامبلدور رفتند. هری به تابلوی دامبلدور نزدیک شد و گفت:"اون سنگو همونجا توی جنگل رها کردم." دامبلدور لبخندی زد. هری ادامه داد:"اون شنلو هم نگه میدارم." دامبلدور دوباره لبخند زد. هری گفت:"و اما این؛" و ابرچوبدستی را از جیبش بیرون آورد. هرمیون و رون به چوبدستی خیره بودند. هری گفت :"این رو هم میذارم همینجا باشه، جایی که باید..." دامبلدور با لبخندی حاکی از رضایت به هری نگاه میکرد. رون با لحنی معترض گفت :"اما هری، اون قدرتمندترین چوبدستی توی دنیاست! اون متعلق به توئه!" هری جواب داد :"اما من چوبدستی خودمو بیشتر دوست دارم!" و گفت:"و اما فقط یه کار دیگه مونده..." و چوبدستی شکسته اش را از جیبش بیرون آورد. :" ابرچوبدستی قویترین چوبدستی توی دنیاست، پس.... ریپارو!" تکه های شکستهء چوبدستی به هم چسبیدند. وقتی هری چوبدستیش را در دست گرفت احساس کرد موجی از نیروی گرم و قدرتمند در وجودش جاری شد. هری احساس رضایت میکرد.»
 

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

این متن ترجمه ی اسلامیه نیس !
:-)
من صرفا داشتم رو ترجمه ی اسلامیه بحث میکردم !
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,626
امتیاز
24,460
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : هری پاتر

متن ویدا اسلامیه:این چوبدستی را در جنگل ممنوع تغییر شکل خواهم داد تا خودم هم بعدا بش دسترسی نداشته باشم و با مرگ من(چون کسی منو شکست نداده تو دوئل سر چوبدستی)اون چوبدستی هم صاحبی نخواهد داشت....

البته کلمه ب کلمه نقل نکردم...مفهومی ک مطمئن بودم رو گفتم...
 

Parinaz.

پری‌ناز
ارسال‌ها
1,932
امتیاز
9,953
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قزوین
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
آزاد تهران جنوب
رشته دانشگاه
طراحی لباس
پاسخ : هری پاتر

الان ترجمه ی اسلامیه جلوی رومه :D چیزی که هری بعد از تعمیر چوبدستیپر ققنوسش به دامبلدور میگه: "ابر چوبدستی رو به سر جای خودش برمیگردونم. همون جا بمونه. اگر منم مثل ایگنوتیوس به مرگ طبیعی بمیرم، قدرتش از بین میره، نه؟ صاحب قبلیشو هیچ کس شکست نمیده. این پایان کارش خواهد بود."
حالا سر جای خودش یعنی چی؟ :-? توی تابوت دامبلدور بود، نه؟ #-o
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,626
امتیاز
24,460
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : هری پاتر

به نقل از پری ناز :
الان ترجمه ی اسلامیه جلوی رومه :D چیزی که هری بعد از تعمیر چوبدستیپر ققنوسش به دامبلدور میگه: "ابر چوبدستی رو به سر جای خودش برمیگردونم. همون جا بمونه. اگر منم مثل ایگنوتیوس به مرگ طبیعی بمیرم، قدرتش از بین میره، نه؟ صاحب قبلیشو هیچ کس شکست نمیده. این پایان کارش خواهد بود."
حالا سر جای خودش یعنی چی؟ :-? توی تابوت دامبلدور بود، نه؟ #-o
خب منم الان رفتم دیدم عینا همینو نوشته بود :-"

من بازم میگم احتمالا منظورش همونه ک گفتم...میره میندازه تو جنگل ممنوعه(حالا یا تغییر شکلش میده یا غیبش میکنه!)...وگرنه اینک همینجوری بدون کاری جایی بذاردش بالاخره کسی بش میرسه(شاید صاحبش نشه و ب قدرت کمالش نرسه ولی میتونه بازم قدرتمندترین چوبدستی رو داشته باشه)
پس احتمالا همونه ک گفتم :-"
 

Parinaz.

پری‌ناز
ارسال‌ها
1,932
امتیاز
9,953
نام مرکز سمپاد
فرزانگان قزوین
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
آزاد تهران جنوب
رشته دانشگاه
طراحی لباس
پاسخ : هری پاتر

آخه کجای داستان اشاره شده که چوبدستی ربطی به جنگل ممنوع داره؟ :D هری سنگو انداخت تو جنگل و همونجا رهاش کرد و گفت دیگه دنبالش نمیرم.
ولی ولدمورت چوبدستی رو با باز کردن تابوت دامبلدور از توش در آورده بود پس منظور هری احتمالا اینه که چوبدستی رو برمیگردونه به تابوت ..
 
  • لایک
امتیازات: N.M

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,626
امتیاز
24,460
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : هری پاتر

به نقل از پری ناز :
آخه کجای داستان اشاره شده که چوبدستی ربطی به جنگل ممنوع داره؟ :D هری سنگو انداخت تو جنگل و همونجا رهاش کرد و گفت دیگه دنبالش نمیرم.
ولی ولدمورت چوبدستی رو با باز کردن تابوت دامبلدور از توش در آورده بود پس منظور هری احتمالا اینه که چوبدستی رو برمیگردونه به تابوت ..
این واقعا ب نظرم مسخرست...چون همه توی هاگوارتز و ب هنگام دوئل هری و ولدمورت شنیدن اون چوبدستی اونجا بوده اول...پس امکانش اصلا کم نیست روزی ی نفر برگرده اونجا تا شاید بتونه پیدا کنه ابرچوبدستی رو و پیدا هم بکنه...
توی کتاب صریحا گفته شده این چوبدستی در صورتی ک وفادار نباشد ب صاحب و در واقع"صاحب را انتخاب نکند"باز هم قویترین چوبدستیست....اما مقصود هری از اینک"قدرتش از بین میره با مرگ طبیعی من"اینه ک اون قدرت"وفاداری و تملک واقعی"چوبدستی رو نخواهد داشت...
هری قصدش اینه ک چوبدستی قدرتمند دست کسی نیفتد...پس احمق نیست ک آن را در تابوت دامبلدور بگذارد...

الان مثلا این قرآنه ک ما داریم تفسیرش میکنیم؟ =)) =))...من عاشق هری پاترم خودم...ولی اینا الان واقعا ثمری داره؟ =)) :-?
 

Mozartine

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
388
امتیاز
1,737
پاسخ : هری پاتر

منم حس ميكردم پرت كرده تو جنگل! گذاشته تو مقبره آلبوس!؟ ر*ده كه! كافيه كسي در جريان ابرچوبدستي باشه كه بفهمه اون توه. پسر احمق، چرا دو تيكش نكرد؟
احتمالا اون آخرا رولينگ هول بوده زود تموم كنه اينجا رو وا داده.
چرا بحث ميكنيم؟ ابر چوب دستىِ ياس كبوده، شوخى نيست كه! يه فرد كرمو ميتونه با فهميدن اين قضيه يه كتاب بنويسه و حال رولينگو بگيره، ب شخصه ميخرمش تا درس عبرتي باشه واسه رولينگ كه مدل ان قرن بعد نياد ته كتاباش و در و دكون راه بندازه.
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,626
امتیاز
24,460
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : هری پاتر

به نقل از Silmarillion :
منم حس ميكردم پرت كرده تو جنگل! گذاشته تو مقبره آلبوس!؟ ر*ده كه! كافيه كسي در جريان ابرچوبدستي باشه كه بفهمه اون توه. پسر احمق، چرا دو تيكش نكرد؟
احتمالا اون آخرا رولينگ هول بوده زود تموم كنه اينجا رو وا داده.
چرا بحث ميكنيم؟ ابر چوب دستىِ ياس كبوده، شوخى نيست كه! يه فرد كرمو ميتونه با فهميدن اين قضيه يه كتاب بنويسه و حال رولينگو بگيره، ب شخصه ميخرمش تا درس عبرتي باشه واسه رولينگ كه مدل ان قرن بعد نياد ته كتاباش و در و دكون راه بندازه.
داستان هایی ک روی داستان های دیگه سوار بشن حداقل از نظر من ذره ای ارزش ندارن...
نه دیگه...گاف نداده...صرفا خواسته با بی توجهی خاصی ک نسبت ب قضیه ی"برترین چوبدستی دنیا"اعمال کرده ب خواننده بگه"تویی ک داری مثل رون میفکری!...احمق نباش...همه چیز قدرت نیست"....
واقعا ب نظر من ک این بی توجهیش دلیل موجهی داره...
"و اگه توجه کنید حرف زدیم و فهمیدیم باگ نداشته داستانش!...صرفا توضیح خاصی مبذول نداشته!"

واقعا ب نظرم نمیاد آدمی باشه ک هول کنه و بخواد زود تموم کنه :-? :|
 

Mozartine

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
388
امتیاز
1,737
پاسخ : هری پاتر

من فک میکنم لمونی اسنیکت حتی خیلی کارش دقیق تر و ظریف تر هست تا رولینگ, علاوه بر اون, هری پاتر کتابی نیست که همچین ریزه کاری ای داشته باشه و اون ریزه کاری هم همچین پندی توش باشه. صرفا یه دیالوگ نوشته برای هری, با توجه به اینکه حرفای هری هیچوقت هوشمندانه نیست نتیجه میگیریم یه چیزی گفته. خود رولینگ عمرا یادش بره که ابر چوب دستی اگر بالفرض مال نویل نباشه بازم خیلی قویِ ولی خب خواسته یجوری ببنده بحشو.

در زمینه داستانی که رو داستان دیگه سوار شده باشه, آره ارزش نداره ولی اگر بشه به هر نحوی یه سوراخ بسته نشده تو هری پاتر پیدا کرد و دنبالش داد, فقط برای اینکه به رولینگ فهموند اثرش با پایان "گذاشتن" روش تک نمیمونه, اون رو من باش موافقم
 

Golnoosh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
672
امتیاز
2,443
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 !
شهر
همدان
مدال المپیاد
شیمی میخوندم ☺
دانشگاه
علوم پزشکی همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

خب این یه متن برداشتیه ، مگه نه ؟
خب ب شخصه برداشتم این بود ک چون هری ب میل خودش اون چوب رو از خودش دور کرده صاحبش رو کسی شکست نمیده ( ب انتخاب خودش بوده ) !
اتفاقا رولیتگ توانایی بسیار بیشتری از اسنیکت در توانایی توصیف دنیایی دیگه داشته !
اینم بگم من خودم یکی از طرفدارای پروپاقرص اسنیکت هستم !
اما کتاب خوب صرفا 1 دونه نیست
 

Mozartine

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
388
امتیاز
1,737
پاسخ : هری پاتر

من منظورم از ظرافت خلق دنیای رویایی نبود که، بچه های بد شانس(تنها کتابی که خوندم از اسنیکت) توی دنیای واقعی صورت میگرفت، منظورم از ظرافت یه جملات یا عبارات ریز توی داستان بود که به حدث اتفاقات آتی کمک میکنه. توی هری پاتر هم چنین چیزی داریم ولی اونقد ریز نیست
 

shshsh

sh m
ارسال‌ها
571
امتیاز
1,578
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : هری پاتر

با اجازتون من یه داستان خنده دار =)) بنویسم که بخندیم! :D
(داستان از خودم نیست، ولی انصافا خیلی خنده داره!! :)))

هرى‌پاتر و سیفون جادویى
یكى بود، یكى نبود، غیر از خدا هیچ كس نبود، غیر از یه هرى پاتر كه قرار بود بره كلاس هفتم مدرسه جادوگرى هاگوارتز. هرى پیش خانواده دورسلى زندگى مى كرد كه خیلى بدجنس بودند، چون همه‌اش خورش اسفناج به خوردش مى‌دادند كه خدایى خیلى چیز ستمیه و كمتر كسی باهاش حال می‌‌كنه! اونم یه روز قاط زد و شیر گاز رو باز كرد و كبریت زد و همه شون رو تركوند، آخه هنوز اجازه نداشت بیرون از هاگوارتز از جادو استفاده كنه.
پلیس هرى پاتر رو گرفت و قرار شد در ملأ عام اعدامش كنن، اما همین كه طناب دار رو انداختن گردنش، رون و هرمیون (كه اسم اصلى‌اش هرمیایونیاى است و ما در ترجمه به‌ش مى گیم هرمیون) سوار یه هیپوگریف سر رسیدن و هیپوگریفه با یه گاز، طناب رو پاره كرد و گرفت به منقارش و همون جور كه هرى از گردنش آویزون بود، تا خود هاگوارتز پرواز كرد و به اونجا رسید.
شبش توى تالار مدرسه جشن شروع سال تحصیلى بود و همه كلى شام خوردن، هرى كه چهار پنج تا بطرى نوشیدنى عسلى خورده بود، بدجور بهش فشار اومد و دوید دستشویى. وقتى خواست سیفون رو بكشه، توالت فرنگیه بهش گفت «خیلى نامردى كه این كار رو با من كردى هرى، من كه یه توالت معمولى نیستم...» هرى هم گفت تو یكی دیگه حرف نزن، توالت هم واسه ما زبون درآورده، بعد سیفون رو كشید و رفت.
فرداش بچه ها داشتن تو حیاط مدرسه قدم مى‌زدن كه ییهو دو تا دیوانه‌ساز كه سوار یه جاروبرقى چهارسیلندر بودن، تخت گاز اومدن و كیف هرمیون رو زدن و در رفتن. هرى و رون هم پریدن روى جاروهاشون و دنبالشون كردن. ته یه كوچه بن بست یكى از دیوانه‌سازها پیاده شد و گفت «خودت خواستى هرى پاتر، حالا یه دونه از اون بوسه‌هاى دیوانه ساز ازت مى كنم تا جونت دربیاد» بعد دهنشو چسبوند به دهن هرى پاتر و یه هورت كشید و غش كرد، آخه خبر نداشت كه هرى عضو افتخارى گروه «چ. س. م. خ» شده و هر شیش سال یه بار مسواك مى زنه.

اون یكى دیوانه‌ساز خواست در بره، هول شد شنلش رفت كنار و هرى و رون كف كردن، چون دیدن طرف كسى نیست جز «سیوروس اسنیپ». هرى گفت «اى نامرد تو مادرمو كشتى؟!» اسنیپ گفت «خسته نباشى، لا اقل یه دور جلدهاى قبل رو مى خوندى، من دامبلدور رو كشتم!» بعد دوتایى چوب دستى هاشونو كشیدن و به طرف هم شلیك كردن، طلسم هرى گرفت به پاچه‌ی شلوار اسنیپ و دودش كرد. رون گفت «نیگاه كن هرى، زیرشلوارى اسنیپ گل گلیه» ییهو هرى یه چیزى تو سرش جرقه زد و یادش افتاد وقتى تازه دنیا اومده بود، این زیرشلوارى رو پاى باباش دیده، واسه همین شاكى شد و گفت «زیرشلوارى بابام پاى تو چى كار مى كنه دزد؟» اسنیپ گفت «من دزد نیستم، این زیرشلوارى هم حكایتى داره كه اگه بشنوى، كف مى كنى، خیلى باحاله. اما الآن حیفه، مى ذارم آخر داستان مى گم كه همه سورپریز شن»بعد یه بشكن زد و ناپدید شد.
هرى كه خیلى بهش فشار عصبى اومده بود، دوید و رفت دستشویى هاگوارتز. دوباره همون مستراح فرنگیه بهش گفت «یه لحظه صبر كن، بابا من جادویى ام... نكن این كارو... مى خوام یه چیزى... پوه!» هرى هم سیفون رو كشید و رفت. فرداش روز مسابقه‌ی بزرگ كوئیدیچ بین تیمهاى گریفندور و اسلیترین بود. اول گروه اسلیترین 258 تا گل به گریفندور زد كه هر كدوم نیم امتیاز داشت، بعد «جى. كى. رولینگ» یواشكى گوى زرین رو رسوند به هرى و گریفندور فرتى پنج هزار امتیاز گرفت و با نامردى برنده شد. اون وقت طرفداران اسلیترین شروع كردن به فحش دادن به خانواده هرى پاتر و شعار دادن كه: «هرى پاتر حیا كن، كوئیدیچ رو رها كن» هرى پاتر هم با روزنامه امید پری‌روز مصاحبه كرد و گفت: «قرار بوده ماجراهاش توى هفت جلد تموم شه، اما از لج بعضى‌ها تا هفتصد جلد دیگه هم كنار نمى كشه و تا چهل سالگى تو تیم كوئیدیچ مى‌مونه.» طرفداراى اسلیترین هم ریختن تو خیابوناى اطراف ورزشگاه و شیشه و صندلى اتوبوسها رو شكستن. در همین لحظه ابرهاى سیاهى آسمان رو پوشاندند و صداهاى ترسناكى به هوا خاست و برق شدیدى لحظه‌اى همه جا را روشن كرد و آن‌گاه بارون گرفت و معلوم شد سر كاریه.
شب، هرى و رون توى خوابگاه دراز كشیده بودن كه رون گفت مهر هرمیون به دلش افتاده و دوست داره باهاش ازدواج كنه تا یكى باشه كه روزها، بشینه كنار مامانش با هم سبزى پاك كنن. هرى هم گفت «اتفاقاً من هم عاشق جینى خواهر تو شدم، اما مشكلم اینه كه داداش زاقارتش مانع ازدواج ماست.» رون گفت: « چه بامزه، چطوره بریم پیش هاگرید تا اون راهنمایى مون كنه؟» بعد دوتایى شنل نامرئى‌كننده‌ی باباى هرى رو انداختن روى سرشون و رفتن بیرون. همینطور كه داشتن یواشكى از كنار سرایدار رد مى شدن، طرف ییهو برگشت و گفت: «آهاى، بیرون مى‌رین این كیسه آشغالو هم بذارین دم در» هرى گفت: «ببخشید مگه ما نامرئى نیستیم؟» سرایدار گفت: «شما نامرئى هستین بوگندتون كه نامرئى نیست! »
وقتى بچه ها رسیدن به كلبه هاگرید، هاگرید نشسته بود و داشت شیر یه اژدهارو مى دوشید. هرى و رون مشكلشون رو گفتن، هاگرید هم گفت كه بچه ها خیلى مواظب باشین و فریب احساسات زودگذر رو نخورین. اصل نجابت و اخلاق خوب دختره. اینو كه گفت هرى و رون خجالت كشیدن و پشیمون شدن و از هاگرید تشكر كردن و رفتن. اژدها هم برگشت به هاگرید گفت: «هوى یه ساعته چى مى دوشى یارو؟ من نر هستم!»
وقتى بچه ها برگشتن به خوابگاه، هرى كه تو كلبه هاگرید یه سطل شیر اژدها خورده بود دوید دستشویى. توالت فرنگیه باز تا هرى رو دید گفت: «هرى به من پشت نكن، من باهات حرف مهمى دارم، من .... اوف!» اما دیگه نتونست حرف بزنه، هرى هم سیفون رو كشید و رفت.
فرداش كلاس درس پیشگویى و طالع بینى داشتن، معلم شون خانم پروفسور تریلانى گفت: بچه ها امروز كلاس عملى داریم بعد بچه ها رو سوار اتوبوس كرد و برد یكى یكى سر چهارراه ها گذاشت تا به زور فال حافظ به مردم بفروشن. دخترها رو هم توى پارك ول كرد تا فال بگیرن و خلاصه كلى به همه خوش گذشت و چند تا از بچه ها رو هم مأمورهاى شهردارى گرفتن.
شبش وقتى برگشتن، دم در خوابگاه، «لرد ولدمورت» اومد جلو و به هرى گفت: «بپر برو اتاق پروفسور مك گونگال، كارت داره» هرى گفت: «خیلى ضایعى، تو قرار بود آخر داستان بیاى كه هیجانش زیاد شه» اونم جواب داد: «آخه از بروبچس، كسى دیگه اى دم دست نبود كه پیغام خانم مدیر رو برسونه.» وقتى هرى رفت دفتر مدیر، پروفسور مك گونگال پرسید: «چى مى‌خورى هرى؟» هرى گفت: «از همین آب نبات چوبى‌هاى برتى بات با طعم همه چى» بعد دست كرد تو ظرف روى میز و یه دونه برداشت و دو سه تا مك زد و گفت: «اه اه، هر دفعه از اینا برمى دارم مزه ی آشغال گوشت مى‌ده» پروفسور گفت: «واسه اینه كه اینا آب نبات نیست، گوش پاك‌كن‌هاى مصرف شده‌ی منه. حالا یه دقیقه بشین مى خوام یه چیز خیلى مهمى بهت بدم» بعد دست كرد و از زیر میزش یه جاروى دسته طلاى بلند درآورد، هرى حال كرد و جیغ زد «اى ى ى ول، آذرخش دو هزار و شیشه؟» پروفسور مك گونگال گفت نه. هری گفت «نیمبوس دو هزار و پنجه؟» پروفسور گفت نه. گفت: «پس چیه؟» پروفسور گفت: «زمین شوره، حالا برو باهاش طویله‌ی هیپو گریف‌ها رو جارو كن» همون موقع زخم پیشونى هرى شروع كرد به سوختن و هرى داد كشید «اى نامرد! تو ولدمورتى كه تغییر قیافه داده» بعد چنگ زد و ماسك پروفسور مك گونگال رو كشید و از جا درآورد. اما وقتى اسكلت صورت پروفسور از پشتش زد بیرون، تازه متوجه شد سوتى داده و ماسك نبوده.
شب هرى كلى خواب عمو پورنگ و خاله شادونه و چیزهاى وحشتناك دیگه دید و دستشویى‌اش گرفت. پا شد رفت دستشویى، اونجا دوباره همون توالت فرنگیه گفت: «ببین، یه دقیقه خودتو نگه‌دار بذار من حرفمو بزنم، نمى‌تركى كه...» اما هرى كه داشت مى‌تركید، گوش نكرد و به كارش رسید، این بار همینكه دستش به سیفون خورد یه صداى رعد و برق ترسناكى بلند شد و توالته لرزید و لرزید و بامبى تبدیل شد به البوس دامبلدور. هرى گفت مگه شما نمرده بودین؟ دامبلدور گفت: «اى كاش مرده بودم و به این روز نمى‌افتادم. وقتى اسنیپ منو جادو كرد، خودمو به مردن زدم و به این شكل دراومدم تا دورادور مراقبت باشم، اونوقت توى بى‌مرام بین چهل تا توالت فرنگى اینجا، هى گیر دادى به من، هى گیر دادى به من...» هرى گفت: «آخه چرا زودتر نگفتین؟» دامبلدور جواب داد: «ببند اون فكو!» هرى خیلى معذرت خواست و گفت امیدواره كه دامبلدور به بزرگوارى خودش اونو ببخشه، دامبلدور هم بعد از دو سه تا چك و لگد، بزرگوارانه هرى رو بخشید و گفت: «هرى من باید یه راز بزرگیو بهت بگم كه اگه بشنوى هم تو، هم خواننده‌ها كف مى‌كنین... هری!... من باباتم. »
هرى هم گفت: «بابا، اگه مى شه پول بده فردا مى خوایم با بچه‌ها بریم كافه‌ی سه دسته جارو» دامبلدور براى این كه ضایع نشه به روى خودش نیاورد و جواب داد: «نه پسرم اشتباه نكن... جیمز پاتر پدر تو نبود. من و جیمز دوستاى صمیمى بودیم. بعد هر دو عاشق مامانت لى‌لى شدیم. اما لى‌لى فریب ثروت پدرت رو خورد و خواست با اون ازدواج كنه. همین موقع من بابات رو براى یه مأموریت فرستادم لندن، اون هم ناپدید شد و مدت‌ها گذشت. من با لى‌لى ازدواج كردم یه روز ییهو سروكله‌ی جیمز پیدا شد و حسابى قاط زد و گفت: «نامردها! من كه تازه همین دیروز رفتم لندن» ما هم براى این كه ساكتش كنیم، خواهر كوچیكه‌ی لى‌لى رو دادیم به جیمز كه ثمره‌ی اون ازدواج، تو بودى»
هرى گفت: «خب با این حساب كه تو مى‌شى شوهر خاله‌ام، نه بابام» دامبلدور هم ریشش رو خاروند و گفت: «آها، از اون لحاظ. آفرین! پنجاه هزار امتیاز به گریفندور اضافه مى شه!» فرداش هرى، رون و هرمیون دسته گل و شیرینى خریدن و رفتن كه پروفسور مك گونگال رو براى دامبلدور خواستگارى كنن. بعد هم جشن مفصلى گرفتن و همه رو دعوت كردن. ولدمورت هم اومد توى مراسم و دست دامبلدور رو بوسید و گفت: «منو ببخشین، من در نادانى به سر مى بردم. اما این یه ماهه نشستم و یكى از این سریال‌هاى سى شبه‌ی سیروس مقدم رو دیدم و پى به اشتباهاتم بردم و متحول شدم.» همه كف زدن و هورا كشیدن و ولدمورت رو بخشیدن و فرستادن به آزكابان تا اعدام بشه.
فرداش بچه‌ها بالاخره از هاگوارتز فارغ‌التحصیل شدن و رفتن تو صف دیپلمه‌هاى بیكار. دامبلدور هم هرى رو تبدیل به یه توالت عمومى وسط ترمینال جنوب كرد تا از این طریق حسابى به جامعه خدمت كنه و تلافى اون چند وقت هم در بیاد. قصه‌ی ما به سر رسید. كلاغه آخرش هم نفهمید قضیه زیرشلوارى گل گلى اسنیپ به كجا رسید!

:)) :)) :)) :)) :)) :))
=)) =)) =)) =)) =))
 
بالا