باغ آرزو
چه زیباست، چه زیباست
در آن باغ که
گل وسبزه درخت
شاپرک و مگس و ویزویزک
همه با هم میکنند
در گوشه ای زندگی
صاف و ساده و پاک
مثل آیینه ای
در اینجا زنبور و مار و عقرب
ترسی ندارد
مگس و ویزویزک
آزاری ندارد
صدای جیرجیرک و ویز ویز زنبور
آه...دلم خالی میشود از غم و اندوه
کاش مانند پرنده ای بودم
که در لابه لای درختان پرواز میکند
با شادی پر میکشیدم
در فراز آسمان بالی میگشودم
کاش من آن درخت گردوی بلند بودم
که برای پرندگان آشیانه می سازد
دلم میخواست مانند گلی باشم
تا شاپرکی همدمم باشد
در اینجا جنگ و دعوایی نیست
کتک و کتک کاری نیست
خوشا به حال آنان که
در آنجا برپا دارن آشیانه ای
در اینجا همه مانند پروانه ای
میکنند پرواز بر سر میخکی
کاش میشد مانند پروانه ای بودم
و در لابه لای آن پروانه ها
می کردم پرواز
با آسودگی
.........
زمان آنقدر برایم زود گذشت
تا خورشید مرا ترک کرد
ماه آمدو
خورشید رفت
وقت آن شد که شوم دور از این مکان
باید روم شهر
مابین آن آدمان
در آنجا کم است گل و پروانه ای
بلبل و کلاغ و اکه ای
در آنجا آدم ها در قفس مشغول به در و دیوار زدنند
اما در اینجا همه آزاد و کنار هم میکنند زندگی
این شعر رو سال چهارم ابتدایی بودم که گفتم!
توی یه باغی بودیم اوونروز