دبیر زبان فارسی مون ییهو (!) اومد تو کلاس گفت می خوام املا بگم . بچه ها هی اعتراض می کردن که هیچی نخوندن و حداقل یه رب وقت بده بخونن , ما داشتیم فک می کردیم الان که هیچی یاد نمیگیریم از چه راهی تقلب کنیم بعد به این نتیجه رسیدیم که یه کتاب باز می کنیم می زارریم جلومون (پشت صندلی جلویی) بعد هر چی گفت از روش می نویسیم ولی انقد جو کلاس شلوغ و متشننج بود که یادمون رفت با جلویی هماهنگ کنیم که یهو بلند نشو (دبیرمون معمولا" وقتی تموم میشد یه چند دیقه وقت می داد که یه دور چک کنیم) . , وسط املا ما هی می گشتیم دنبال کلمه ها مگه پیدا می شد لامسب, بعضی کلمه ها رو مثلا" بغل دستی می دید بعد به من می گفت یا برعکس. 10 -12 تا کلمه پیدا نشد ,استرس رفت بالا , اعصاب جفتمون خورد , اون هی می گفت امیر فلان کلمه رو پیدا کردی ؟ کجاست ؟ منم هی می گفتم نه بگرد تا بالاخره کفری شدم داد زدم اه خودت ببین دیگه مگه کوری؟! بعد دبیرمون اروم اروم اومد جلو ایستاد بالا سرم کتاب و دید اروم گفت پیدا کردی ؟ من دیگه رسما" اعصاب نداشتم , فکر کردم بغلیه گفتم خفه شو دیگه الان اون .......(بیییییییییییییییب) میبینه ! یه دفه دیدم یکی داره می گه امیر دبیر , برگشتم دیدم داره با خنده منو نگا می کنه(بنده خدا ادم خوبی بود) منم پررو پررو ذل زدم تو چشاش یه لبخندیم زدم