پاسخ : سوتیها
رفته بودم خونه ی یکی از دوستام قبلش به من نگفته بود مهمون دارن!من رفتم تو اتاقش مستقیم به سمت تلسکوپ توپش!
بعد بهش گفتم:ااااا...این همونه که می گفتی؟(منظورم تلسکوپه بود!)
بعد رومو به سمتش برگردوندم دیدم یه پسری با حالت شوکه شدن داره منو نگاه می کنه!
منم شکه شدم بعدش دیدم دوستم داره از خنده میمیره!
بعدش عمه ی دوستم اومد تو اتاق به من سلام کرد روبه پسره گفت:شما می خوای تو اتاق بمونی؟بچه ها می خوان باهم درس بخونن!
بعد دیدم پسره ی بیچاره عین برق گرفته ها با سرعت نور در کهکشان راه شیری(

)از اتاق رفت بیرون!
بعد منم داشتم دوستمو خفه میکردم که چرا نگفتی کسی تو اتاقته!
چند روز بعدش دیدم دوستم میگه میدونی چرا همون اول از اتاق نرفته بود بیرون؟
گفتم چرا؟
گفت چون وقتی تو رو دید فکر کرد کلاس پنجمی هستی!!!فکرشم نمیکرد همسن باشیم وقتی عمه گفت اومدی باهم درس بخونیم فهمید!!!
بعد من اینجوری:

[-( X-(
(هرسه تامون هم همسن بودیم!!)