خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

تو ماه اسفند همایش زیست شناسی داشتیم برف اومد نشد بد بعد از عید برگزار کردیم اخرش مدیرمون رفته روی سن میگه بییسمی الله الرحمن الرحیم خیلی تشکر می کنیم از همکار گرامیمون سر کار خانوم..... والبته ما از سر کار آقاهای..... و...... من ومامان =)) دوستام :)) حالا من مونده بودم خنده مامانمو چه جوری جمع کنم! ^-^
------------------
واااای هیچ وقت یادم نمیره :-"سر کلاس تاریخ بودیم معلمه درس نمیداد بچه ها داشتن کنفرانس میدادن ماهم حوصلون سر رفته بود نگارم ک مثله همیشه پشت ب تخته نشسته بود روشو کرده بود به من داشت منو نگاه میکرد بعدیک دفعه ای بر گشت گفت یک کاغذ بده منم کاغذو از دفتر فیزیکم کندم دادم بهش بعد شروع کرد به نوشتن بازی کی ،کجا،باکی،چیکار میکنن ، منم کل اسمه بچه های دوتا کلاسونوشتم بقیه هم بقیشو پر کردن چشتون روز بد نبینه X_Xهمه بچه ها جمع شدن دور میزمون شروع کردن به خوندنو خندیدن منم بی خیال نشستم یک گوشه نیمکت گفتم بعدا می خونم سرمو آوردم بالا دیدم معلمه داره میاد طرفمو گفتم بچه هااااااااااا اO0ونام تمام حواسشون تو کاغذ بود تا سایه معلمرو دیدن د فرار همشون فرار کردن کتایون هم کاغذو انداخت روی پایه من با اتوسا پریدن نیمکت بقلی حالا من بدبختو یک کاغذ خیلی بد و معلم تاریخ بالای :-ss #-oسرم اومد جلو گفت برگرو بده من منم حول شدم گفتم هان :o؟؟؟؟ :-ss X_X خانوم؟ گفت می گم اون کاغذو بده من منم شوکه شده بودم کاغذو بی هیچ التماسی دادم بهش #-oخودم اینجوری بودم :-s :(( بچه ها اینجوری :o :-ss ودر آخر فهمیدم این نفهما اسمه خوده این معلمرو با مدیرو ناظممونم توش نوشته بودن حالا من و نگارو ملیکارفتیم می یم خانوم غلط کردیم [-o< اینو به کسی نشون ندین معلمه نه دارم میرم ب مدیرتون نشون بدم بالاخره با التماس و هزلر بار غلط کردیم [-o<راضیش کردیم ولی مشکل اینه ک خیلیا تو این کار سهیم بودن فقط ما 3 نفرو دید من ک اصلا دیگه نمی تونم تو چشماش نگاه کنم!

×لطفا پست متوالی ارسال نکنین ممنون : )
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو مدرسه یه بنر داریم بالا سمت راستش لوگو سمپاده زیر لوگو نوشته سازمان پرورش های استعداد های درخشان

(سعی میکنم یه عکس ازش بگیرم و بذارم اینجا ولی چون تو نمازخونس یکم سخته اینکار)
 
پاسخ : سوتی‌ها

پروژه ی یکی از بچه ها تو نمایشگاه امسال شبکه ی اجتماعی بود
بعد رییس سمپاد تهران اومده بود برا بازدید
اولش که پسر اومد شروع کنه به توضیح گیر داد که این منبعش چیه
حالا اون هی می گفت منبع که نداره این یه سایته خودمم نوشتمش
حالا مدیرمون اومد درستش کنه
میگه این یه موتور جستجوگره مثل گوگل
 
پاسخ : سوتی‌ها

دارم زبان میخونم وسطش از مامانم میپرسم:

- مامان peresent perfect چی بود؟ ;;)

- فرار از زندان دیگه ;;)

- ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم از پله ها پایین میومدیم بریم تو حیاط....یه دفعه من دیدم واسه وفات حضرت فاطمه بنر زدن...به چه بزرگی!

بلند بلند دارم داد میزنم: اه! این یارو ام که عشقه بنره! ذرت و ذرت بنر میزنه!

نگاه کن تو رو خدا پولای ما رو چه جوری حیف و میل میکنن!

یهو دیدم معاون محترم دست به سینه وایساده داره چش غره میره! X_X

من نیز بعد از زدن یه لبخند ملیح ;D سوت زنان رفتم تو حیاط! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

کلن مث ک من خیلی سووتی میدم!
امروز ، ک سوار تاکسی شدم ، من وسط بودم ، یه خانومه سمتِ راستم ، یه سربازِ گنده سمت چپم!!!
کلن داشتم میمردم اون وسط ، هالا خوب بود خانومه پیاده شد! ..دی
بعدش یه حشره ی زِشت من کشف کردم زیره پام ، تایی ک ماشین واستاد من زدم بیرون! ..دی
بعدش، ماشینِ همینطور اومد پایینُ اینا ! یهو دیدم درِ عقبِش بازه! :-جی :))
بعد برگشتم ب سربازه ( داش پش سرم میومد ) گفتم : درشُ باز گذاشتی!! :o ^-^
..دی ، بعد جواب داد ک : وِلِش کن بابا !!!
بعد از من زد جلوتر!!
بعد من از اون عقب داد میزدم :
شما سربازین ؟ ;D :-"
بعد گف آره !
بعد گفتم چی کار میکنین؟!
بعد گف : چی کار میکنم؟ هر رووز میرم میدون فاطمی بعدش بر میگردم!!!!!
بعد من گفتم : صرفن همین؟!
بعد گف : آره .
بعد گفتم : بعدش چی کار میکنین!؟ =)) :-"
بعد حواب نداد!
راهِشو کج کرد از این ور خیابون رفت اونور :))
بعد من گفتم : خدافظ ;D
یعنی ...
!!!
چه فکرایی کرده! :-\
 
پاسخ : سوتی‌ها

من بچه بودم و اينا 7-8 سالم بود. بعد خيلي اونمو قع ها سريال ميديدم. بعد هميشه هم تا تهِ اين تيتراژِِ آخرش مينشستم همه ي دست اندر كاران رو ميخوندم :-"

بعد يه سوالي بود مدت مديدي ذهنمو مشغول كرده بود :-" يه روز از مامانم پرسيدم بالاخره :-" پرسيدم :" مامان ;;) اين ناظر كيفي كيه؟ تو همه فيلما بازي ميكنه آخه :-? "

:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفته بودم راديولوژي رفتم تو اتاق خانمه گفت اين روپوش رو بپوش الان ميام,روپوشه يه مستطيل سياه ساده بود كه 2 طرفش جاي دست داشت منم از جلو پوشيدمش
خانمه اومد تا منو ديد زد زير خنده گفت:مگه زره جنگيه كه اونطوري پوشيدي?!اونو بايد بندازي پشتت!
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما يه سالي توي مدرسمون عضو شوراي دانش آموزي بوديم !
يه بار سطل آشغالاي مدرسه در اثر اقدامات زشت بچه ها مشكل پيدا كرده بودو خلاصه ما مي خواستيم توي جلسه با مدير مطرح كنيم آقا اين سطل آشغالارو درست كنيد گند زدن به مدرسه!!!!!!
خلاصه با بقيه دوستام پشت ميز اتاق مدير نشسته بوديم و هركي يه نظري ميداد نوبت من شد
اومدم بگم سطل آشغال هارو درست كنيد پيش خودم گفتم آخه سطل آشغال ها كه جمع ادبي و قشنگي نيست گشتم دنبال نشانه هاي جمع فارسي و عربي آخرش به اين نتيجه رسيدم بگم :آقا اين سطول آشغالو درست كنيد!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

مژده داش از باباشُ دوست صمیمیش میگف که اینا خواهر برادر و رضایینُ اینا خلا3.
بد میخواس بگه عمو اکبرم از شیر مادربزرگم خورده، بابام از شیر مامان عموم،
میگه عمو اکبرم از شیر مادربزرگم خورده مادربزرگم از شیر عمو اکبرم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با یه دوستی میچتیدم!
بهش میگم بابته؟(babate?)
میگه جان؟!
:-/

خب من چی کار کنم بابته رو باباته میخونه! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم : ااااه شانسه من دارم !! من دریا هم میرم باید با خودم آفتابه ببرم
- با خودت چی ببری ؟؟ :o :)) :))
- هیچی دیگه منظورم همون آب بود ;D :-"
- :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم سبزی فروشی ، میخواستم بگم 2 کیلو سبزی سوپ بده ، فرمودم 2 کیلو سبزی بوس بده :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه فامیلامون زمان انقلاب نگهبان زندان بوده بعد شب بوده و زندانیا کلی سروصدا میکردن بعد اینم گلنگدن(؟) اسلحه رو کشیده که بترسن و ساکت شن بعد شلیک شده تیرش خورده تو سقف و با کلی ترس و اینا فرار کرده..
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین دوساعت پیش توکلاس زبان دوستم اومد هنزفریشو گذاشت تو گوشم گفت آهنگ جدید .... شنیدی منم گفتم نه چه خوب بده گوش کنم داشتم دنبالش می گشتم بالاخره ما اینارو گذاشتیم تو گوشمون اینم صدا رو دادبالا من یکی ازمعلمای جدیدو دیدم ک اینقدر سفید بود مثل روحا بود قدشم 2متر بود من باقد165 دربرابرش جوجه بودم رو کردم به دوستم ک اونم خشکش زده بود گفتم !هی آیلین اینو باش اینقدر سفیده ک نمیشه بادیوار تفاوتشو فهمید یک دفعه دیدم کل سالن برگشت طرف منو آیلین معلمه هم یک نگاه سرتا پامو انداخت داشتم از ترسو خجالت میمردم آیلینم دست منو گرفته بود فشار میداد منم نمی دونستم چه خبره یکی از گوشیارو از تو گئشم برداشتم برگشتم سمت آیلین گفتم چی شد چرا این اینجوری کرد؟ علم غیب داشت داشتم غیبتشو می کردم >آیلینم دستمو کشید ار آموزشگاه آورد بیرون آخه جو خیلی بدی بود بعد گفت خره اونا رواز توگوشت بردار بعد حرف بزن دادت تمام سالن برداشت بعد می گی معلمه علم غیب داشته آبرو برامون نذاشتی!@ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال بابابام داشتم زیست می خودم یعنی داشت ازم سوال می کرد ک مطمئن شه خوندم ی دفعه ای مامان درو باز کرد اومد تو نشست رو تخت کنار بابام منم :-w چرا مزاحم میشی مامان جون داریم درس می خونیم بابام: چی شده یک دفه ای پریدی تو اتاق مامان: هیچی داری هرم غذایی رو توضیح می دی؟ خاک توسرت دکتره مملکتی هرم غذایی رو یاد نداری برای بچه درست توضیح بدی من: :o بابام اینجوری: :-?عد گفتم ببخشید مامانی ولی بابام درست گفت ها!!!! ;)مامانم : نه عزیزم اشتباه می گه نانو غلات باید بالای هرم باشه چربی قندو... باید پایین هرم باشه یک دفعه منو بابام بهم نگاه کردیم بعد ما اینجوری: =))مامانم اینجوری: به من دارین می خندین؟ :-Lبابام : نگاه کن اگر من اشتباه می گم کتاب ک غلط نمی گه دیگه! ;D مامانمم ک دید سوتی داده گفت نخیرم :-[کتابم اشتباه کرده بعد از اتاق پرید بیرون!
 
پاسخ : سوتی‌ها

وقتی 8 ساله بودم یه روز زنگ زدم خونه خاله ام فامیل شوهر خالم ابراهیم زاده است. یه آقایی گوشی رو برداشت منم هول شدم گفتم منزل ابراهیم پور؟!
گفت نه خیر!
گتم ببخشید اشتباه گرفتم
دوباره زنگ زدم همون آقا برداشتم گفتم منزل ابراهیم پور؟!
گفت نه خیر!
دفعه سوم زنگیدم بازم همون آقا برداشت هنوز هیچی نگفته بودم که گفت:خنگ!یعنی هنوز فامیل ما رو یاد نگرفتی؟!اینجا منزل ابراهیم زاده ست،نه ابراهیم پور. منم پسر خاله جنابعالی هستم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینم بگم دیگه :-" ( خودمونیما ! یه کسری از پستام شده سوتی ها :| )
آقا دیروز تو مدرسه ، موقع فوتبال پوریا افتاد زمین دستش شکست ، بعد بنده خدا خیلی درد داشت و اینا !
هی داشت دور خودش غلت می زد و آه و ناله و از این حرفا !
یهو اینجوری کرد ( همراه با داد و فریاد فراوان ) :
خدایا تو رو خدا ! خدایا جون مادرت :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خاله ی من:این بومبا ها یا باید فرد باشن یا سه تا! =)) =)) =))
منظور: این بامبوها باید فرد باشن....! :))
 
Back
بالا