h_h1234
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 75
- امتیاز
- 614
- نام مرکز سمپاد
- دبيرستان فرزانگان2
- شهر
- مشهد
- مدال المپیاد
- ریاضی
- دانشگاه
- اگه خدا ب خواد تهران!!!!!!!!!!!!!!
- رشته دانشگاه
- بيوتكنولوژي/دندان پزشكي
پاسخ : سوتیها
تو ماه اسفند همایش زیست شناسی داشتیم برف اومد نشد بد بعد از عید برگزار کردیم اخرش مدیرمون رفته روی سن میگه بییسمی الله الرحمن الرحیم خیلی تشکر می کنیم از همکار گرامیمون سر کار خانوم..... والبته ما از سر کار آقاهای..... و...... من ومامان دوستام حالا من مونده بودم خنده مامانمو چه جوری جمع کنم! ^-^
------------------
واااای هیچ وقت یادم نمیره سر کلاس تاریخ بودیم معلمه درس نمیداد بچه ها داشتن کنفرانس میدادن ماهم حوصلون سر رفته بود نگارم ک مثله همیشه پشت ب تخته نشسته بود روشو کرده بود به من داشت منو نگاه میکرد بعدیک دفعه ای بر گشت گفت یک کاغذ بده منم کاغذو از دفتر فیزیکم کندم دادم بهش بعد شروع کرد به نوشتن بازی کی ،کجا،باکی،چیکار میکنن ، منم کل اسمه بچه های دوتا کلاسونوشتم بقیه هم بقیشو پر کردن چشتون روز بد نبینه همه بچه ها جمع شدن دور میزمون شروع کردن به خوندنو خندیدن منم بی خیال نشستم یک گوشه نیمکت گفتم بعدا می خونم سرمو آوردم بالا دیدم معلمه داره میاد طرفمو گفتم بچه هااااااااااا اO0ونام تمام حواسشون تو کاغذ بود تا سایه معلمرو دیدن د فرار همشون فرار کردن کتایون هم کاغذو انداخت روی پایه من با اتوسا پریدن نیمکت بقلی حالا من بدبختو یک کاغذ خیلی بد و معلم تاریخ بالای :-ss #-oسرم اومد جلو گفت برگرو بده من منم حول شدم گفتم هان ؟؟؟؟ :-ss خانوم؟ گفت می گم اون کاغذو بده من منم شوکه شده بودم کاغذو بی هیچ التماسی دادم بهش #-oخودم اینجوری بودم :-s بچه ها اینجوری :-ss ودر آخر فهمیدم این نفهما اسمه خوده این معلمرو با مدیرو ناظممونم توش نوشته بودن حالا من و نگارو ملیکارفتیم می یم خانوم غلط کردیم اینو به کسی نشون ندین معلمه نه دارم میرم ب مدیرتون نشون بدم بالاخره با التماس و هزلر بار غلط کردیم راضیش کردیم ولی مشکل اینه ک خیلیا تو این کار سهیم بودن فقط ما 3 نفرو دید من ک اصلا دیگه نمی تونم تو چشماش نگاه کنم!
×لطفا پست متوالی ارسال نکنین ممنون : )
تو ماه اسفند همایش زیست شناسی داشتیم برف اومد نشد بد بعد از عید برگزار کردیم اخرش مدیرمون رفته روی سن میگه بییسمی الله الرحمن الرحیم خیلی تشکر می کنیم از همکار گرامیمون سر کار خانوم..... والبته ما از سر کار آقاهای..... و...... من ومامان دوستام حالا من مونده بودم خنده مامانمو چه جوری جمع کنم! ^-^
------------------
واااای هیچ وقت یادم نمیره سر کلاس تاریخ بودیم معلمه درس نمیداد بچه ها داشتن کنفرانس میدادن ماهم حوصلون سر رفته بود نگارم ک مثله همیشه پشت ب تخته نشسته بود روشو کرده بود به من داشت منو نگاه میکرد بعدیک دفعه ای بر گشت گفت یک کاغذ بده منم کاغذو از دفتر فیزیکم کندم دادم بهش بعد شروع کرد به نوشتن بازی کی ،کجا،باکی،چیکار میکنن ، منم کل اسمه بچه های دوتا کلاسونوشتم بقیه هم بقیشو پر کردن چشتون روز بد نبینه همه بچه ها جمع شدن دور میزمون شروع کردن به خوندنو خندیدن منم بی خیال نشستم یک گوشه نیمکت گفتم بعدا می خونم سرمو آوردم بالا دیدم معلمه داره میاد طرفمو گفتم بچه هااااااااااا اO0ونام تمام حواسشون تو کاغذ بود تا سایه معلمرو دیدن د فرار همشون فرار کردن کتایون هم کاغذو انداخت روی پایه من با اتوسا پریدن نیمکت بقلی حالا من بدبختو یک کاغذ خیلی بد و معلم تاریخ بالای :-ss #-oسرم اومد جلو گفت برگرو بده من منم حول شدم گفتم هان ؟؟؟؟ :-ss خانوم؟ گفت می گم اون کاغذو بده من منم شوکه شده بودم کاغذو بی هیچ التماسی دادم بهش #-oخودم اینجوری بودم :-s بچه ها اینجوری :-ss ودر آخر فهمیدم این نفهما اسمه خوده این معلمرو با مدیرو ناظممونم توش نوشته بودن حالا من و نگارو ملیکارفتیم می یم خانوم غلط کردیم اینو به کسی نشون ندین معلمه نه دارم میرم ب مدیرتون نشون بدم بالاخره با التماس و هزلر بار غلط کردیم راضیش کردیم ولی مشکل اینه ک خیلیا تو این کار سهیم بودن فقط ما 3 نفرو دید من ک اصلا دیگه نمی تونم تو چشماش نگاه کنم!
×لطفا پست متوالی ارسال نکنین ممنون : )