خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

امروز امتحان ریاضی داشتیم منم دیشب خیلی استرس داشتم :-ss
همش فکر میکردم یه چیزی رو نخوندم
صبح زود از شدت استرس یهو از خواب پریدم
گفتم:
یادم اومد ???شعر ریاضی رو حفظ نکردم
:)) :)) =)) =))
بعد چند دقیقه که فهمیدم ریاضی شعر نداره دوباره خوابم برد
 
پاسخ : سوتی‌ها

- اسم من رو باید تو گنیس بنویسن
من: آفرین گنیس رو خوب اومدی
- مگه گنیس نیست؟ :o
******************
;D من خیلی تیکه میندازم اون رو هم به کیش خود پنداشتم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دین وزندگی میخوندم ... یه جا نوشته بود تبدیل ولایت معنوی به حکومت های قیصری و کسرایی ......
خوندم: کیسری و قصرایی ..............
دین وزندگی به سبک نهایی... ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم بعد امتحان همچین دویید طرفم با بلندترین ولوم ممکن صداش داد زد : ریدا ؛ ویدم. (= ویدا ؛ریدم..!)
با اسم بنده هم اینا سوت میزنن...!
 
پاسخ : سوتی‌ها

پشت تلفن داشتم با یکی صحبت میکردم و طرف آدم درست و حسابی بود!
یه شعر خوند خواستم بگم منم از شعر چیزی سرم میشه گفتم چه شعر قشنگی انگار قبلا شنیده بودم!
طرف با تعجب بسیار بالا :o گفت این شعر خودمه اونوقت تو از کجا شنیدی؟
;D ;D ;D :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

این یه کم ضایع ست اما به بزرگی خودتون ببخشید:
یکی از آشنایان که تو داروخونه کار میکنه تعریف میکرد یه روز یه پیرزن اومد داروخونه اومد سمت من گفت:(لهجه غلیط مشهدی)مادر جان! ای قرصاتان چرا ایجوریه؟!مو اینا ره که موخوروم ای دندون موصنوعیام مثه آدامس به هم مچسبه!خیلی زنج مره!(زنج=چسبناک)
اونم گفته:مادر جان قرصاتو بده ببینم
پیرزنه قرصاشو داده، دیده ش*ی*ا*ف میخورده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس ریاضی بودیم و دوستم تمرین حل نکرده بود.این معلم ما هم از اول زنگ گیر داده بود که پاشو برو تمرین حل کن.خلاصه اومد نشست ودوباره سر تمرین بعدی معلممون صداش زد.دوستمم برگشت و بلند گفت اااااااااا،خانم چرا همش پاچه میگیرین؟
ما رو میگی: :o :o :o :o :o :o
جااااااااااااااان؟
بعد از چند دقیقه که کلاس ساکت شده بود یکی دیگه از بچه های کلاسمون پا شد درست کنه گفت خانم منظورش این بود که چرا اینقد مچ میگیرین :))
ما هم هممون زدیم زیر خنده
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم به دوستم میگفتم من خیلی امسال غیبت کردم برم حلالیت بطلبم
دوستم خیلی جدی:غزل که از تو بیشتر غیبت کرده
یکی در میون تیک و غیبته
من:؟ :-??
منظورت حضورو غیبت بود؟
دوستم:آره دیگه منظور تو چی بود مگه؟
من:ایکیو واسه حاضر غایب حلالیت می طلبن؟
دوستم: :-" :-"
..........................
خعلی شیک به یکی از آشنایان(اقا هستند) اس دادم:ماماجون انقد نگران نباش .میام خودم(اشتباه به اون فرستادم)
طرفم نه گذاشت نه برداشت:سلام دخترم
من مامی جون نیستما
من: X_X X_X :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشتیم با سرویس از مدرسه برمیگشتیم
بعد یه سری بسیجی و اینا داشتن از یه خیابونی رد میشدن(زیاد بودن ...فک کنم 30 وخورده ای نفر بودن) ...ترافیک بود بدجور ...
بعد یه دفه یه بچه 5-6 ساله هم که بغل سرویس ما بود به مامانش گفت:مامان اینا دارن میرن خرمشهر و آزاد کنن؟؟ =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی داشت تعریف میکرد:
دیر شده بود بعد داشتم از پله های هتل با چه سرعتی میومدم پایین بعد طبقه 2 رسیدم دیدم یه دختره با چه سختی ای داره ساک میکشه گفتم یه تارف بزنم،گفتم کمک میخواین اونم گفت آره،دستتون درد نکنه بعد منم تو رودربایستی ساکو بلند کردم دیدم 7 کیلوئه کمرم داش خم میشد ولی روخود نیاوردم و با همون سرعت ساکو بردم پایین بعد پایین پله ها رسیدم دیدم دختره ایستاده با تعجب نیگام میکنه میگم چیه میگه داشتم میبردم بالا ساکو
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم رفته بود بادکنک بزرگ قرمز خریده بود.بعد بزرگ روش نوشته بود: زنده باد پرس پلیس !
 
پاسخ : سوتی‌ها

يکي از سوتي هاي ناجور من سر کلاس فيزيک بود
همه ي بچه ها اصرار داشتن معلم سال بعدمون هم باشه
در راستاي همين هدف گفتن:دلتون مياد فلاني سال بعد معلممون باشه بعد ما هيچي نفهميم؟؟!!
منم داد زدم الان خيلي ميفهميم؟!!!!خب سال بعد هم روش مهم ني که
معلمه :o
بچه ها :-w :-wالان بايد بگي؟لااقل يواش ميگفتي
من :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر سفره به مامانم گفتم دستت درد نکنه , گفت نوش جون , بعد منم فرمودم : "نوش شما هم جون"
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو اتاقم بودم و داشتم یه چیزی رو پاک میکردم که متوجه شدم مامانم به خواهر کوچیکم میگه تلوزیونو خاموش کنه(منتظر یه برنامه ای بودم )
بعد داد زدم پاک نکنی میخوام بخونم
یه دفعه دیدم خواهر که 10 سالشه زد زیر گریه :(( :((
بعدا فهمیدم بچه داشته دفترچه خاطراتشو که با مداد نوشته بوده پاک میکرده X_Xبعد فک کرده من با اون بودم
حالا بیا بهش بفمون که من با مامانم بودم
3ساعت داشت گریه میکرد
 
پاسخ : سوتی‌ها

تابستون بود بعد عروسی خالم بود 2 تا از دوستاش قرار بود از شیراز بیان بعد از اون جا که داماد تهرانی بود کلی مهمون از تهران اومده بود بعد هر کدوم رفته بودن خونه یه نفر . دوستای خالم قرار شده بود بیان خونه ما . اینا هم صبح ساعت 6 رسیده بودن بعد اومدن خونمون منم خواب بودیم . مامانم صبحانه آماده کرده بود داشتن صبحانه میخوردن همون وقت تلویزیون رو هم روشن میکنن منم که با صدا تلویزیون از خواب بیدار شدم فکر کردم خواهرم tv رو روشن کرده بدون اطلاع از حضور مهمونا از تو اتاقم داد زدم : آخه کدوم بیشئوری این وقت صبح tv روشن کرده ؟
بعد یهو صدا مهمونا رو شنیدم که گفتن فک کنیم پسرتون از خواب بیدار شد منم یهو یادم اومد قرار بوده اینا بیان تو خواب این جوری :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم تو خیابون قدم میزدم، رسیدم به یه رستوران . .
جلوی درِش رو پارچه نوشته بود : حلیم بوقلومون با گوشتِ برّه!
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوم راهنمایی که بودیم تریپ صمیمی با معلمو اینا
بعد معلم فیزیکمون معمولا تیره میپوشه
اون روز لباس زیر مانتوش صورتی جیغ بود با مانتو نوک مدادی
من می خواستم بگم لباس که زیر مانتوتون پوشیدید خوش رنگه
گفتم لباس زیرتون
کلاس :خنده =)) =))
من:^#^ ^#^ :-[ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

من بچه که بودم فک میکردم چاپلوسی یعنی این که یکیو خیییلی دوست داشته باشیو بهش بگی و ازش جلوی خودش تعریف کنی واسه همین سال سوم دبستان کلی به معلممون گفتم خیلی ماهید من شمارو خیلی دوست دارمو اینا اونم میگفت منم دوست دارم عزیزم کلا خیلی فضا عاطفی شده بود منم واسه که عاطفی تر بشه گفتم من چاپلوسی میکنم خانوم :-[
معلممون اینشکلی شد :o :o :o :-\ :-\ لبشو جوییدو گفت نه عزیزم اینو نگو منم اینطوری شدم :-? :-? اخه چرا نباید بگم؟؟ :-? :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتیم مغازه به یارو میگم آقا 2 تا ایستک ;;)
یارو میگه : استوایی یا لیمو؟
گفتم : استوایی
بعد میگه استوایی نداریم فقط لیمو هست !!!! :))
میگم خو واسه میپرسی آخه!!؟؟؟ :))
 
Back
بالا