خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم خونه همسایمون عید دیدنی.............آقای همسایه داشت تو اتاق نماز میخوند......از اتاق که اومد بیرون ..........اومدم سلام کنم....دراومدم میگم خوش آمدین.........من این شکلی :-[ :)) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بنده خُدا ـیی از فامیل ـا تو جَوون ـی یکی به به ـِش تیکه انداخته گفته : جیگر ـِتُ بخورَم !
بعد این ـَم اولین بار ـِش بود ـه طفلک برگشته مثلا جوابِ دهن پُرکُن بده : مگه تو آشغال خوری ؟!

:دی

++

ویرایش : یه بار یه پسر ـه بود پُشت موه ـا ـش بُلَن بود بعد به ـِش گفتم دختر خانوم با من دوس میشی ؟!

: میام ولی پسر ـَم :-w

:دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

سلام منم دوتا از سوتی های خیلی بدم رو میخوام بگم:

+دیروز کولر طبقه بالایی ما آب میداد(جدیدا مستقر شدن) ، منم دیدم بالکن ما کلا خیسه ، رفتم زنگ زدم بهشون دیدم میگه :
مشترک گرامی تلفی که با آن تماس گرفته اید قطع میباشد....
آقا من رفتم بالا که بهشون بگم یه فکری به حال کولرتون بکنین
خانومش دست بند بود صدای موسیقی هم بلند بود هی داد میزد من نمیفهمیدم آخر اومد جلو در منم که توی حال هوای خودم بودم یهو برداشتم به خانومه میگم :
[size=12pt]الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
X_X X_X X_X X_X ;D
بعد دیدم هوا خیلی پسه گفتم ببخشید حول شدم X_X سلام میخواستم بگم که...... ;D
خلاصه دیروز کل خاندان .... به ما خندیدن واسه این کارمون X_X ;D

+عروسی دختر عمم بود و به دلایلی ما نمیتونستیم شعر یا همون آهنگ واسه عروسی پخش کنیم و دنبال موسیقی های بیکلام بودیم ، من به ذهنم رسید به پسر خاله های عزیزم زنگ بزنم.
اول خونه خالم رو گرفتم گفت که بچه ها پائینن منم زنگ زدم پائین ;D
(من موندم حالا ما فقط 4تا نوه ایم 2تا دختر 2پسر ) !!!!!!!!!! بوق اول....بوق دوم....بوق سوم، تا گوشی رو برداشتن
رضا: بله بفرمائید؟!
من: سلام رضا خوبی ، امیر هست؟!
رضا: به جا نمیارم! :-? شما؟ :-/
من: رضا من سپیدم دیگه ! :-w
رضا: (خیلی جدی جدی گفت) خانوم اشتباه گرفتین :|
من:رضا من پسرخالتم.... اِ یعنی تو پسر خالمی X_X X_X X_X ;D ;D ;D
(اینور تمام بچه های فامیل ترکیدن از خنده ;D)
حالا جالبیش اینه این پسر خاله ی بی نهایت + من بازم فک میکنه تا یادش میاد من دختر خالشم ;D[/size]
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم وقتی بچه بود رو سکوی خونه ی مادربزرگم اینا وایستاده بود داشت آب می خورد، وقتی می خواست بقیه ی آب رو بریزه تو حیاط همراش لیوانم پرت کرد تو حیاط =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار رو بچه ی همسایمون عصبانی شدم نشسته بود رو صندلیم محکم داد زدم گفتم پاشو پررو پا نشد هیچ گفت نمی پاشم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان:
داشتم عکس سه تا برادر سه قلو رو نشون می دادم....
-وای چقدر این 3 تا داداشه 2قلو ناز هستن ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب یکی پی ام داد در مورد روغن ورامین و اینا ... منم فک کردم نیماس خو ;D همینجوری داشتم باش حرف میزدم و همین جوری گرم شده بودم , بعد هی میگفتم نیما چرا کم حرف شدی ؟! ;;)
اینم به رو خودش نمیاوُرد ... (:|
آخر سر یه لحظه دقت کردم ... دیدم نیرمانه نه نیما :| بعد برا این که قضیه ضایع نشه ماس مالیش کردم :-"
خو لامصب نیرمان هم اسمش هم آواتارش شبیه نیمائه خو :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم رفته خونه بابابزرگم گوشیشم کلا چن روزه آفسایده
باهاش کارداشتم از نوع واجب
بابابزرگم اینا هم تلفنو ج نمیدادن
زنگ زدم داداشم میگم خونه بابابزرگی؟گوشیو بده به مامان! گف نه حرمم
زنگیدم خواهرم گفتم گوشیو بده مامان گف منم با سعید حرمم دیگه سیریش!!! :-L
دوباره به بابام زنگیدم اونم حرم بود ~X(
چسبیدم به دیوار اساسی ;;)
یادم رف با مامانم کار داشتم :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو هندسه یه معلم داریم کلا کاری به کارمون نداره.هرچی بگیم هیچی نمیگه ;D
بعد سر کلاسش یهو معاونمون اومد تو ;D
معاون:کلاس ساعت دوم کنسل شده کلاس ساعت سوم رو ساعت دوم دارید
یه بچه ها:خانم الانم میخواید داشته باشیم داشته باشیم کار خاصی نداریم ;D :-"
ما: =)) =))
معاون:نخیر کلاس الان سر جاشه :-w
معلم هندسه :-خواب :-بیخیال ;D
دوباره سر کلاس هندسه یه بچه ها داش سوالارو حل میکرد:
فلانی:خب مساحت قسمت هاشور زده میشه 27 :>
معلم:خب بنویس اینو :|
فلانی:چیو 27 رو؟آها نوشتم(بعد نوشت 27) ;D
معلم:نه بنویس مساحت هاشور زده
فلانی:آها ;D بعد نوشت:shz (مخفف s هاشور زده)
ما: :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه وار داشتم قشنگ خودشیرینی میکردم پیش یه نفر رو مخش بودم بعد یکیم داشت چت رو میخوند و میگفنت چی بگم خوبه بعد یه جا یه متن نوشت منم قشنگ کپیش کردم گذاشتم برا طرف داشتم ایدیای نویسنده رو از اول جملات پاک میکردم حواسم نبود زدم اینتر رفت برا اولی

هیچی دیگه کلی رییختم بهم بعد از یه عالمه فک کردن گفتن اینو یکی وقتی خودم مثه تو بودم بهم گفت مننم عینا گذاشتم برا تو

بعدش یهویی یادم اومد تو اون جمله ها اسم خوودش بوده دوباره ریختم بهم و بهش گفتم که من فقط اسما رو عوض کردم تازه اگه میخوای بقیشم برات میزارم

حالا اولی : عصبانی بود عصبی ترم شد میخواست بکشتم اگه میتونست ~X( ~X( ~X(

من : :-ss :-ss :-ss :(( :(( [-o<

نفر دوم : :)) :)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتي معلم المپ ما:
دوتا گاو شيردهو که خوب شير ميدن باهم لقاح ميديم :دي
ما: :-غش کردن از خنده
معلم : :-ماسمالي :-خجالت
 
پاسخ : سوتی‌ها

به یکی از دوستام ( نمیگم کیه چون آبرو داره این جا ;D )میگم خواهرم داره فارغ التحصیل میشه دیگه از مشهد برمیگرده بیرجند دیگه اون وقت هی میاد رو مغزم و اینا بعد میگه حالا خواهرت از خودت کوچیکتره !!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دبیر ریاضی بدبخت مابین بین بچه هامعروفه به "عباس کوتوله"
جلسه دیدار اولیا مربیان بود.خواستیم با بابام بریم پیش عباس,
ازراه دور به دبیر ریاضی اشاره کردم و به داداش کوچولوم که کنارم بود گفتم: اگه گفتی اسمش چیه؟
گفت:چی؟
گفتم: عباس کوتوله!حالابروپایین منتظر باش تاما بیایم!
با بابام رفتیم جای عباس,بعد چند دقیقه حرف وگفت وگو وخنده,یه دفعه دیدم داداشم داره بدو بدو میاد پیش ما هی داد میزنه:
عباس کوتوله سلام ,عباس کوتوله سلام
یه لخظه نگا کردم به پشت :دیدم دوستام دارن ازخنده ر یسه میرن!
دبیر ریاضی چپ چپ به من نگا کرد,گفت :بامنه؟
گفتم:نه آقا!اینا یه راننده سرویس دارن,اسمش عباسه قدشم کوتاهه!بهش میگن عباس کوتوله!داداش منم از وقتی اونو شناخته به همه میگه عباس کوتوله,مگه نه داداش!
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاس نشسته بودیم خیلی جدی داشتیم تمرین حل می کردیم بعد معلممون اومد بشینه یهو دیدیم رفت پایین :دی
بعد دیدیم یه کارتون خالی بوده گوشه کلاس اونو گذاشته بشینه روش بعد ... =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من چقد سوتی میدم (:|
امروز صب رفتم صبونه بخورم به مامانم گفتم آبم میدی بد همینجوری
داشتم میخوردم بد چشم افتاد به شیشه اب بد کلی ناراحت شدم گفتم الان
اینو با دست بخورم؟ ~X(هرسری ازت یه چی بخوام باید بلندم کنی :(((خیلی زور داره وست غذا بلن شی (:|)
بد مامانمم با حالت تاسف گفت لیوان بغل بشقابته #-o #-o
چقد خوابم میومد :-? :-? (:| =P~
 
پاسخ : سوتی‌ها

مکالمات من با یه بجه ی کوچولوی روی اعصاب... :-"
-شما زبون آدمیزاد حالیت نمیشه؟
-نه...من آدمیزاد نیستم... :|آدمیزاد خودتی...
-پس شما چی هستی؟!
-من گاوَم... ;;)

:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار دیر رسیدم مدرسه...رفتم اتاق معاونت نامه بگیرم،برم سر کلاس!!!
خلاصه دم در وایسادم گفتم نامه میخوام...
معاونه شروع کرد داد و بیداد!!!!
_بچه تو چرا انقدر بی نظمی!؟هر وقت دلت میخواد میای ، هر وقت دلت میخواد میری...!!!
من:منو میگه؟! :o یه بار دیر کردیما!!!اینم امروز از دنده چپ بلند شده ;D
_موهاتو بکن تو!!!مگه اومدی مهمونی!!!؟؟؟؟
من:من که موهام تو بود...اومده بیرون یعنی!؟ ;D :o
یه لحظه سکوت...من با خودم گفتم اوه اوه!!!الان بلند میشه میزنه تو سرم!!!ای خدا!!عجب غلطی کردما!!!میمردی 5 دقیقه زودتر میرسیدی؟؟؟
معاونه:خب ناهید جان!!!شما با من کاری داشتی؟!
من:جاااااااااااااااااااااااااااااااااان!؟ :)) ???
...
 
Back
بالا