خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

تازگیا خیره رو میگم ذخیره :-"

بعد اونروز دوستم رفته بود تو فکر گفتم به کجا ذخیره شدی؟ :-" :))

×اونروز به یک بنده خدایی گفتم واه چقد این ذخیره است :))خیره منظورم بوده :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز صب رفتیم خونه دایی...
بعد این دختر داییمون 5 6 سالس اومده جلو با حجب و حیای کودکانش میگه عیدتون مبارک؛ایشالله سالِ خوبی داشته باشین!
 
پاسخ : سوتی‌ها

گاد دیگه دوباره تذکر دادم حرف نزنید تو تاپیک :|فک کنم باید تو هر صفه قوانین رو باری دیگر یاد آوری کنم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سلام
سه تا سوتی که الان هم بخاطرشون مسخرم میکنن
تازه رفته بودم کلاس زبان نمیدونستم که s ,h کنار هم صدای ش میده بعد toshiba رو خوندم تو اس چلبی
یه بارم خرگوشم مریض شده بود هول کرده بودم زنگزدم دامپزشکی بلافاصله که گوشی رو برداشت گفتم الو الو یه خرگوش بیمار داریم
یه بارم شادروان رو هرکاری کردم نتونستم بخونم اخرش هم خوندم شا دوران
 
پاسخ : سوتی‌ها

6 یا 7 سالم بود تو کلاس زبان اومدم به بچه های کلاس(ازم بزرگتر بودن) پز بدم که میدونم معلممون تو دانشگاه چی خونده......بد یه عالمه ناز کردن گفتم ریاضی نحس
بد همه :| :)) =))
تا خیلی وخت بعدشم تو کفش بودم که ای بابا ب چی میخندین!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

همه دور هم جمع بوديم و داشتيم يه برنامه اي كه زنه داشت سيب زميني سرخ مي كرد رو مي ديديم يهو پسر عمه ام با ذوق گفت:واااااي بچه ها يادتونه tv قبلا كارتون سيب زميني ها مي داد!!! ;D
ما:منظورت بستني ها بود ديگه؟! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز رفتم تو اتاقم دیدم امیــــر ( 9 سالشه!) داره ی چیزی رو دور گردنش میپیچه
بدو بدو رفتم پیشش میگم: میخوای خَفه شی؟
میگه: نه میخوام گردنبند ببندم. چرا انقدر این گردنبندت کوچیکه؟خودت خفه نمیشی اینو میبندی؟
منم ی لحظه شک کردم گفتم: بده ببینم...
بعد دست بندمو بهم میده.میگه تو که بلدی بیا ببند اگه راس میگی
منم: :)) این دست بندِ احمق!تو با این گردن باریکت هم اینو بخوای ببندی خَفه میشی...
بعد میبینم رو بازوش انداخته میگه اصن میخوام به بازوم ببندم
منم: :)) خوبه دختر نشدی!
 
پاسخ : سوتی‌ها

اصلا یه سوتی دادم در حد بنز!!!
داشتم ا سواله هندسه حل میکردم هـی میدیدم حل نمیشه!!!آخرش به این رسیدم که 2تا زاویه باید برابر باشن.اومدم دنبال ِ برابر های اون زاویه ها بگردم ، دیدم نیم خط هایی که زاویرو میازن تو یه نقطا به هم میرسن :-"
خوب که دقت کردم که دیدم 2نقطرو با 2 خط به هم وصل کردم :-" :-"
+اصول اقلیدس نقض کردم!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخاستم وا3 تبریک عید فطر پیام بفرستم، ی چیزی بود آخرش این جوری بود:"....صد شکر ک این آمدو صد حیف ک آن رفت.."

بعد داداشم اینو واسه من اینجوری خوند:"....صد حیف ک این آمدو صد شکر ک آن رفت!!" ;D

منم اصن حواسم نبود همینجوری نوشتمش(!!) کلی از دوستا،فامیلاو...اد کردم واسشون فرستادم!! :-[ :-[

آخر شب تازه فمیدم چیـــــــــــــــــــــــــکار کردم !آخه واسه چنتا از معلمامم فرستاده بودم :(( :((

خلا3 حسابی آبرویمان برفتتتتتتتتتتتتتتتتت! >:p :-s :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

این مال زمان امتحانات و تقلب و اینا بود ی دفعه یادم اومد :-" ;D

یکی از بچه ها میخواست تقلب برسونه....عدد رو توی ماشین حساب نوشته...بعد ماشین حساب رو میده ب مراقب میگه آقا این ماشین حساب فلانی رو بش پس بدین فقط لطفا بش دست نزنین نپره!
مراقبه: :|دست نزنم نپره؟؟ :| ;D

خلاصه فهمید طرف ولی خودی بود :-"گیر نداد بشون...
 
پاسخ : سوتی‌ها

بابام گوشیش دستش بود یهو دیدم چشاش گرد شد :o
من : چی شده
بابام : اَاَاَ این دیگه کیه ؟؟؟؟ :o اینو گوش کنین
حالا بعد یه اس ام اس تبریک عید بود خیلیم همچینی متنش سنگین بود بعد منتظریم ببینیم که چیش تعجب آوره بعد بابام میگه این آقاهه کیه اسمش گابریل مونه پیام تبریک عید فرستاده از کدوم کشور؟؟؟؟ آشناس شاید ؟؟؟؟؟؟
من و مامان =)) =)) بله لباس فروشی هستش
بابام : اِ واقعاً؟؟!! :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

ديشب خونه يكي از اقوام بوديم بعد كه تي وي اعلام كرد عيد شده همه پا شدن باهم روبوسي و تبريك عيد و اينا! :-"
بعد مامانم اومد با دختر خالم روبوسي كنه به جاي تبريك عيد گفت : سلام عزيزم خوبي؟!
كل جمعيت :)) :)) :)) :))
مامان :-" :-" :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

قرار بود برم جایی، داداشم اومده بود دنبالم برسونتم بعدا با دوستش بود(با ماشین اون بودن) ، هردوشونم بیرون مایشین وایستاده بودن داشتن حرف میزدن، شبم بود من فک کردم این ماشین ماست!
منم خیلی عجله داشتم! برگشتم به داداشم گفتم اینم قراره ما برسونیم؟!
دوست داداشم به حالت :| بعد مثلا اومد بهم بفهمونه ماشین اونه ، در عقبو واسم باز کرد من بشینم گفت بفرمایین، من فک کردم میخواد خودش عقب بشینه من جلو بشینم هی گفتم نه نه اصلا! اصلا نمیشه شما عقب بشینید بفرمایین جلو! من همین پشت راحتم!
تا تهش که برسیم وحشت کرده بود!
قبلا کلی داداشم تعریف کرده بود این تیزهوشان بوده و اینا، بیچاره واقعا جا خورد! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تلویزیون داشت جشن تکلیف دخترا رو نشون می داد ( همین چند روز پیش تو ماه رمضون ) بعد با یه دختره مصاحبه کرد گفت من درسته الان به سن تکلیف رسیدم ولی چند ساله دارم نماز و روزه میگیرم ! بعد یه صحنه کلی از جشن نشون داد همون دختره ردیف جلو بود داشت آب معدنی می خورد ! =)) =)) =)) خوب شد چند ساله داره روزه میگیره ها ! تازه بدتر این که تو جشن تکلیف تو ماه رمضون جلو همشون یه آب معدنی بود !
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با داداشم مذاکره میکردم:
اون:نه بابا اصن اینکار لازم نیس میدونم دیگه
من:نه دوسته خواهرم (!!!)میگه...x_x
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز خواهرم از حموم اومده بود بیرون هی غر میزد....
اومدم بگم خواهرم ی لحظه ساکت باش برم واست شونه بیارم....
گفتم: شوهرم ی دقه واستا برم واست خونه بیارم.. ...
شانس اوردم کسی در و برم نبود....
آخ.... X-(
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه سوتی دادم در حد بندسلیگا
دیشب بابام کار داشت گفت یه اسمس واسه فلانی بنویس واسه تبریک عید و اینا طرفم کلی ادم مهمیه
برداشتم یه دونه از این آماده هارو تهش نوشتم عید سعید فطر بر شما وخانواده مهترمتان مبارک :)) =))
داداشم گفت بده ببینم چی نوشتی دیدش عاقا تا خود صب دوتایی داشتن به من میخندیدن عابروی بابام رفت
خب چیکار کنم به اونا گفت انداختن گردن من میخواستن خوشون بنویسن والا >:p
ولی خدایی املای من افتضاحه :-$
 
پاسخ : سوتی‌ها

با مامانم داشتم حرف میزدم
من:اصن میدونی چیه؟
مامان:چیه؟
من:این آدم کلا با شادی مشکل داره
مامان:شادی کیه؟از بچه های آموزشگاست؟ 8-} =))
+
منظور از شادی خوشحالی و ایناست
 
پاسخ : سوتی‌ها

بابام مگس کش دستشه هی مگسا رو میپرونه!
من:بابا بلد نیست
بابام: (مگس کش به طرف من) :بکشمت؟ =))
 
Back
بالا