خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم وقتیکه بچه بود زنگ زده خونه خالم . دختر خالم گوشی رو بر داشت:
خواهرم:سلام مهدیه شما خونه آقابزرگین؟
دختر خالم:تو الان کجا زنگ زدی؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم از يه دوست خواهرم كه زياد دختره خوبى نبود پيش خواهرم مى گفتم كه با اين زياد نپلك و.... از اتاقه خواهرم كه اومدم ديدم دوستش كه قرار بوده بياد پشت در واستاده بود من X_X X_X ~X( :-[كى اومدى !؟ اون بد بختم گفت الان اومدم براى چى!!؟ :-w منم خوش حال رفتم بد از مامانمم پرسيدم ولى مامانم گفت ١٥ پيش اومده بد فهميدم همه حرفامو شنيدههههه X_X :-" :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

آغا این مامانم قبل از این بابام از سر کار بیاد شیش ساعت براش چایی نبات و این جور چیزا درست کرده بود ;D
بابام که اومد...
مامانم : چایی می خوری؟ :-/
بابام : نه میل ندارم :)
من یهویی از دهنم پرید : مامان چسبیدییییی =)) =))
مامانم: :| :-w
_______________________
تو راهنمایی با یکی از دوستام قهر کرده بودم ، وقتی اومدم خونه ، یادم رفته بود که باهاش قهرم ، زنگ زدم خونشون کلی باهم حرفیدیم ;D :-"
__________________________
و باز هم ویرایش....
تلفن زنگ زد....
من:الو؟
طرف: سلام
من : سلام ، خوب هستین؟
طرف: اره خوبم
من: مرسی ممنون منم خوبم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخاستم تو بانگ نیلوفر بنویسم دلم برات تنگ شده اشتباهی اسم بقلیش باز شد برا اون نوشتم دلم برات تنگ شده ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی مربوط به دو سال پیش تو سرویس مدرسه است : ;;)
یکی از بچه های سرویس خونه شون بنایی داشتن بعد این اول از همه پیاده میشد بعد خونشون وسط های کوچه بود اول کوچه که پیچیدیم یکی دیگه از بچه های سرویس دید که یک پسره داره کار میکنه جای خونه اینا (درست یادم نمیاد ولی فک کنم تا یک سطل رو میکشید بالا :-? ) بعد این برگشت گفت :
- آخی این با این سنش کار میکنه بیچاره تو این سن باید کارگری کنه 8-|
- این داداشمه :-w :-L

ما : =)) (البته جلوش خودمونو نگه داشتیم بعد که رفت منفجر شدیم :-" )
اون کسی که اون حرف رو زده بود : X_X :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما خونمون رو تازه ساختیم رفتیم داخلش بعد اتاق ها هنوز در نداشتند
حالا داریم میریم بیرون که مامانم میگه در اتاقارم ببند من خیلی جدی نمیگیرم میرم سمتش
عصبی میگه مگه نگفتم دره اتاق هارو ببند ؟ X-( میگم : مامان ما که در نداره اتاقامون :((
میگه خوب منظورم پنجره هاست دیگه خودت بفهم =)) =)) =))
حالا داریم میریم بالا بابامم میگه چراغ قالیشویی رم بذار روشن باشه =)) =)) =))
پدر جان هالوژنی نه قالیشویی :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر صبی ساعت 8 بیدار شدیمو و طبقِ عادت مالوف بعد ی ذره ورزش و سُبونه خوردن رفتم سراغِ درس !
داشتم ب اوج لذتِ درسخوندنم میرسیدم ک یهو : زینگ زینگ صدا در اومد...ما هم ک بیخـــــــیال ؛انگار نه انگار ، دیدم نه مثِ این ک دس بردار نیس...
همونجوری ک داشتم ب مثلثات و صرب ب جمو و جم ب ضرب فکر میکردم رفتم درو وا کردم؛همونجور ک سرم پایین بود...ی جفت کفشِ زنونه دیدم،سرمو مثِ مــــــــــــــــرد آوردم بالا،دیدم صدیقه خانومه ک...(زنِ همسایه)
میخاستم سلام کنم دیدم چپ چپ داره منو نیگا میکنه!ی کم ک سمت و سویِ چشماشو تعقیب کردم دیدم وا! چش خیره شوهر کرده ها! داره کمر منو نیگا میکنه!
باخودم گفتم نکنه خودمو خیس کردم؛سرمو دوباره آوردم؛پایین...گفتم وا...خدا مرگم بده!این شرت زنانه خال خالی چیه پامه؟؟؟؟
سریع درو بستم پریدم تو خونه و از خجالت تا ی هفته از خونه بیرون نیومدم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم روز شهادت امام موسی کاظم نقاشی کرده،که مردم دارن گریه میکنن...بعد پایینش نوشته شهادت امام موسی جعفر تسلیت....
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز بابام میخواست آب هویج درست کنه به من که در حال دم کردن برنج بودم گفت: آبمیوه گیری رو بهم میدی؟
منم که کاملا غرق در کارم بودم در کابینتو باز کردم و اولین چیزی که شبیه به آبمیوه گیری بود رو به بابام دادم
بعد چند دقیقه بابام میگه: ثنا جان این که چرخ گوشته... :-?
چیکا کنم خب شبیه همن دیگه... مگه نه؟؟ :-";D
 
پاسخ : سوتی‌ها

توی یه پاساژ خیلی شلوغ بود یه دختری کفش پاشنه 9 سانتی پوشیده بود داشت راه میرفت پاش لیز خورد اما نیفتاد آقا همه خندیدن :)) ولي من X-( دلم براش سوخت!.یه پسری پشت دختره ایستاده بود بهش گفت دستت را بده من بگیرم که دیگه نیفتی ;D.منم سر اینکه پسری دختری را مسخره کنه حساسم زود بهش گفتم تو هم دستت را بده به دوستت که یکدفعه خودت نیفتی...! >:p اونم گفت من حواسم به خودم هست شما دخترا باید مراقب باشین. منم گفتم خود دانی :-??. آقا هنوز 2 قدم نرفته بود که یهو دیدیم افتاد زمین. =))
همه خندیدن منم بهش گفتم تا تو باشی دیگه سر به سر دختر نذاری.... ;D >)

×محدثه : متن هارو به صورت ساده بنویسید.
 
پاسخ : سوتی‌ها

صب مامانم واسه نماز صب بیدارم کرد
بعد گف محدثه پاشو نمازتو بخون :-"
منم تو حالت خوابو بیداری و اینا

بهش گفتم باشه اس ام اس میزنم :))))
معلوم نیس تو چه فکری بودم :)))) :-""
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم:خب می خوای چه رنگی بزنی؟ :-?
من:آبــــی
مامانم:چه آبیی؟
من:آبی دیگه!
مامانم:آبی پرسپولیسی؟!
من چی؟ :o
مامانم: :-" :-" :-" :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

این فیلم حضرت سلیمان رو داشت نشون می داد بعد رسیده بود به اون جایی که عصا به دست می میره و بعد موریانه می یاد عصاشو می خوره و اینا. بعد من گفتم که اِ اینجا همون جاییه که می میره. بعد مامانم گفت: مگه حضرت یوسف اینطوری می میره؟! ^-^
خواهرم: نه بابا، این که یوسف نیست. حضرت موسی ئه!
من: دم هردوتون گرم! این سلیمانه! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال که مسافرت رفته بودیم مشهد داخل حرم خواهرم به طرز عجیبی گم شد بعد هر طرفو نیگا کردیم مگه پیدا میشد تا این که مامیم زد زیر گریه جلو حرم یعنی دقیقا روبه روش داد میزد یا امام حسین بچه مو از تو میخوام حالا مگه میشد از ممبر بیاریش پایین مام تر.یدیم نمیدونستیم بخندیم بگرییم...
خیلی فاز داد مامیم تا چن وقت سوژه بود :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من:سلام منزل آقای فلانی
مامان دوستم:بله بفرمایید
من:من دوستشون هستم .
مامان دوستم:شما غلط کردی دوسشون هستی !
=))
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

:تبلیغ مجتمع تجاری گل مریم تو اون انیمشین تو تهران نخل گذاشته
آخه داداش یکم فکر کن بعد بده دست مردم .می خندن جدا زشته!!! :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به خونه دوستم زنگ زدم ٢ ساعت داشتم حرف ميزدم دردو دل ميكردم اونم جوابمو ميداد بد درباره يكى از دوستام داشتم حرف ميزدم بد دوستم ميگه اين كيه ديگه !!؟ :oمن سحر تو شهرزادو نمي شناسى!! ؟ X-( :o من مامانه سحرم عزيزم حالا من ببخشيد و... بد مامانش ميگه اشكال نداره منم فكر كردم تو خواهرمى من :o :))

×محدثه:این پست پاک نمیشه
کاربر قوانینو رعایت کرده فقط چون پستای قبلیش پاک شده اومده تو صفحه قبل که یک پست دیگه هم داده.
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم: من سر امتحانام اصلا نتونستم بخونم.واسه همین دینیمو افتادم
من: آره یادمه..منم اون روز نخونده بودم اصن.شبش خوندم. فک کنم 1 خرداد بود دیگه نه؟
دوستم: آره.هردومون نهایی داشتیم...
من: آره قشنگ یادمه الان. داشت برف میومد.بعد من پالتو پوشیده بودم اومدم خونه تون برف بازی کردیمو ...
دوستم: :o اول خرداد؟؟؟؟

من: ;D :-[ معذرت... اون امتحانات ترم اول بود انگار ;D البته ترم دومم یادمه ها...
دوستم: :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

با مامانم از بیرون اومده بودیم بعد من جلو تر رفتم در رو باز کنم بعد در باز نمیشد حالا من هرچی زور میزدم و اینا فایده نداشت
مامانم : نگین داری چیکار میکنی؟ ;;)
من در حال کلنجار رفتن با در : دارم در رو باز میکنم نمیدونم چرا باز نمیشه
مامانم : در رو از جاش کندی خب معلومه باز نمیشه اون کلیدی که تو دستته کلید دره پایین ـــِ :))
من : :-"
 
Back
بالا