خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

(توجه:این سوتیه یکی از دوستامه:)
دوستم: دیروز دوست پسر مامانم این کتاب آورده بود..

من: :o :oکی؟؟؟ :-w

دوستم: ینی خب پسرِ دوستِ مامانم ....!!! :-[

من: :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اونروز زنگ ورزش معلم گف دستاتونو ببرین طرف راست بکشین بالا همه بردن چپ :-w :)) [-( البته به جز من ;D مثلا دبیرستانیم ;;) [-(
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم از بوفه مدرسه خوراکی خرید؛
بعد مونده بود به فروشنده بگه خیلی ممنون یا مرسی!
برگشت گفت خرسی!!! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رحمتی : من عددی نیستم که برا تیم ملی کشورم حاشیه بسازم
فردوسی پور : اون که آره
=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم يه چيزي گف بش گفتم صب بخير! :>
برگشته ميگ صب شمام بخير :)
من در اين حالت :o :))
حالا دوباره برگشته عصباني بم نيگا نميكنه :-w
گفتم لابد فهميده منظورم از صب بخير چي بوده بالاخره !
تا اومدم دهنمو باز كنم گف:
الان ك صب نيس :-L
من: :)) :)) =))
دوستم: :-/ 8-} ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز رفته بودم کتاب خونه مرجع مدرسه مون کتاب های المپیاد زبان اصلی اونجاست
کلید شو از مسئول کتاب خونه گرفتم رفتم توش
اونجا کل فیوز های مدرسه و کامپیوتر سرور هستش
من از به فیوزه دست زدم یهو برق کل مدرسه رفت :)) :))
بعد سریع وصل کردم گفتم الانه که صاحبش بیاد
نیومد.......
یه نفس راحت کشیدم ^-^ ^-^
گفتم یا خدا منو دوس داشت یا صاحبش
 
پاسخ : سوتی‌ها

*امتحان زبان فارسی کلاسی داشتیم و قرار بود ما خودمون برگه هارو صحیح کنیم...

یه سوال داشتیم چند نوع خط کنونی نام ببرید: دوستم نوشته بود خط میخی ;D ;D

منم با سوزن ته گرد برگشو سوراخ سوراخ کردم و نمره ۱۹.۲۵ شو دادم :-" :-"


*داشتیم فیلم میدیدیم خواهر کوچیکم میخواست بگه من مشتاقانه منتظر دوران سرکشی ام...گفت من منتظرانه منتطر

دوران سرکشی ام....یعنی اومد حرف بزنه جفت پا پرید.... =))


*بابام همیشه میاد اعصبانیتشو بهمون بروز بده یا میگه "کره خر" یا میگه "پدرسوخته " ...البته درهردوحال به ما هیچ حسی دست نمیده چون

تف سربالاس!!!

بابام: عسل!
عسل: ساکت بود.
-عسسسسسل!
ـ هم چنان ساکت!
ـ کره خرررررررررر!
ـ بله بابا!
:)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی پسر دایی ما رو داشته باش :
معلممونم بهش گفت : اگه عینک بزنی مثل پروفسورا دکتر میشی ;D
بعد این بچه هه هم رفت عینک زد :>
(داشت خاطره تعریف می کرد )
 
پاسخ : سوتی‌ها

معاونمون پشت بلندگو در سام دیز اگو :

شهادت رسول اکرم رو بهتون تسلیت میگم :|

در راهرو مدرسه ( عملا راه پله )

بنده : بنداز جلو خودتو دیگه خپل " :-L

برگشته میبینم معلم جغرافیمونه ... یخ زدم :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخواستیم بازی کنیم به قطعات کاغذ در ابعاد کوچیک احتیاج داشتیم:
دوستم میخواست از همون اول یه کاغذ بزرگ رو تیکه تیکه کنه...
من:صبا اول اونو سه نصفکن که راحت تر بشه!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخواستم بدونم امروز چندمه,میدونستم یکشنبه اول بود:(تو ذهنم)
1+7=8=یکشنبه هفته بعد
8-1=7=شنبه
7-1=6=جمعه
...
4-1=3=سه شنبه=امروز
:-?
:-"
:o :o :o
#:-S

1+2=3=سه شنبه@!
 
پاسخ : سوتی‌ها

بیرون بودیم که یهو امام جماعت مدرسمون رو (معروف به حاج آقا) دیدم
توی ماشین با خوشحالی:اِ... حاج آقامون بود <:-P
خانواده با این حالت :o:چی؟
من:حاج آقامون دیگه،خیلی وقت بود ندیده بودمش /m\
مامانم :حاج آقاتون کیه که ما نمیشناسیمش؟؟؟ :-?
من که تازه فهمیده بودم چه سوتی گنده ای دادم اینجوری X_X:خوب منظورم همون امام جماعت مدرسمونه،خیلی آقای خوبیه ;D
دوباره همه: :o
داداشم:بسه،تو اصن حرف نزنی سنگین تره :))
 
پاسخ : سوتی‌ها



اون روز گوشيم داشت زنگ ميزد

برداشتم يه خانومه بود:

من:الو؟بفرمايين

خانومه:همراه خانوم معتمد؟

من:نه خير اشتباه گرفتين

خانومه:مسعود تويي؟


من:نه خير اشتباه گرفتين

خانومه :غــــــلط کردييي خودتي مسعوددد
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم میخاست بگه صورتی سرخ ابی گفت صورتی کاربنی یکی از بچه ها اینجوری شد 8-| ما هم ردیف اخر کلا پوکیدیم از خنده! =)) =)) =)) =)) =)) =))معلمم اینجوری شد X-(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

من: خوب بايد يك كپي ازش ميگرفتي!
دوستم: برو بابا مهم نيس! مگه سند منجوق داره كه ازش كپي بگيرم!
من وبقيه: سند چي؟! :)) :))
دوستم: همون منگوله دار حالا! :-"
بعدش هممون: =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم يه بسته چايي کيسه اي گرفته بود، بعد يادش رفته بود کجا گذاشته!
هي يه هفته اي از ما مي پرسيد شما نديدين من اينو کجا گذاشتم? :-?
خلاصه يه روز رفتم در يخچالو باز کردم ديدم اون ته ته يخچال يه چيزاييه... :-"
مامانم: :o :-" :-"
من: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

هی...معلم فیزیک(آقای رسولی فر...)میگه:شما باید فیزیک هالیدی بخونید!هر کی هالیدی نخونه نمرش کم میشه!حالا بچه خرخونمون رفته خونده اینجوری شده :o حالا برگشته میگه آقای رسولی من شما رو کردم! :)) حالا مرده که عاقلمردیه گفته:بله؟دختره بچه مومنه بهش گفتم:...جان تو هم؟بیچاره سرشو اورد بالا برگشت گفت:ببخشید نکردم....(حرف زشت نمی زنیم..)همون روز زنگ آخر با مرده کلاس داشتیم گف بریم آزمایشگاه رفتیم دختره بیچاره نیومد یهو خودجوش معلمه پاهاش رو برد بالا و خشتک و ما یتعلق به و زیریش به طرز ضایعی پاره شد و ما اینگونه شدیم: :-[ بعد خودش اینطور شد: :-" بعد لنگ لنگان رفت بیرون و ما اینطور شدیم: =))
 
Back
بالا