خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

زمستون بود
قوچانم ک سرد سیره آبای مدرسه یخ زده بود!
منوفرناز رفتیم دستشویی :-"
یهودیدیم آب نی!!
ب روی خودمون نیومدیم هویجوری اومدیم بیرون! بعدخانوم سهرابیان مارودیدگفت کجا بودین؟
-دستشویی خانوم
-آبا ک قطعه!
- :-" ن خانوم وصله!!
-ا...جلل الخالق!بذابرم ب بقیه بگم..
-ن خانوم لازم نی ماخودمون میریم زحمت نکشین!! :-[
-چراشمادوتامشکوک میزنین؟ نگین ک آب نبود؟!
-راستش قطع بود!! ;D
-خدانکشه شمادوتارو...
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس یکی از بچه ها داشت حرف می زد ...
حرفش که تموم شد گفتم : تکبیر !
بقل دستیم ( بلند ) : الهم صل علی ...

یعنی روح این بنده خدا مرتضایی فر تو گور لرزید ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساعت 4 صبح پاشدم شیمی بخونم نوشته بود شیمیدان ها فرایند کراکینگ..... من خوندم شیمیدان فرانک کراکینگ :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

واسه آمادگی مرحله دوم برامون دوره گذاشته بودن تو مدرسه ی علامه بعدش سر ظهر رفتیم نمازخونه یهو یکی از دوستام فوق العاده جدی برگشت ب معاونشون گفت: ببخشید چادر نمازا کجان ؟

آفاهه : :|
دوستم : :-[
ما : :))
برادران علامه : =))
 
پاسخ : سوتی‌ها


داشتم کیک یزدی می خوردم، پوستشو نصفه برداشتم (به صورت آویزون :-" )
گاز اول که هیچی.... اومدم گاز دومو بزنم دیدم نصف پوستش غیب شده ;D هرچی هم دنبالش گشتم نیافتم :))


+

از نمایشنامه های همیشگی ما توخونه:
- حمیده کتری رو آب کن بذار روگاز
منم پر آب می کنم میذارم روگاز ;D

بعد چند دیقه:
مامانم: حمیده برو دوتا چایی بریز بیار باهم بخوریم
و من: ;D مامان باید کتری رو روشن هم میکردم؟

خلاصه مامانم بعد کلی بدو بیراه گفتن و تکرار جمله
" تو شنبه میری یکشنبه برمی گردی"
خودش میره گازو روشن میکنه و چایی میریزه باهم میخوریم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اومدم ضرب المثل بزنم،گفتم:"یه مو از علف خرس کندنم غنیمته!" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امسال یکی از بچه های تعارفی کلاسمون برگشت به معلم شیمیمون گفت:خانم من یه اشکال دارم میشه تشریف بیارم اونجا...
ینی ما رو میگی =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه دبیر ادبیات داریم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــوت؛اینو یه روز رفتیم ازش پرسیدیم خانوم نقش کلمه "بامداد"چیه؟
اولی پرسید قیده؟جواب داد:آره...
دومی پرسید متممه؟جواب داد:آره...
سومی پرسید نهاده؟جواب داد :آره...
چهارمی پرسید خانوم نقش این چیه آخرش ؟ جواب داد:آره...

بله چنین دبیر ادبیاتی داریم ما ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس شیمی بودیم و قرار بود معلممون برگه های امتحانی رو که جلسه ی قبل گرفته بود بیاره.وقتی اومد توی کلاس قبل از اینکه درسو

شروع کنه ازش پرسیدم ببخشید برگه ها رو نمیدین؟

گفت: صحیح نکردم.خلاصه درس رو داد و کلاس تموم شد، وقتی می خواست از کلاس بره بیرون من بلند داد زدم گفتم: پس برگه هامون رو

نمیدین؟؟!!

من : :| -------»»» X_X ------»» :-"

معلممون : :o -------»» [-(

بچه های کلاس : =)) =))

روح مندلیف : :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

مال همین چند دقیقه پیشه : 8:55 بعد از ظهر

مامانم گفت داداشم رو بیدار کنم بره نون بگیره ! داداشم هم خیلی وقته خوابیده بود...

چند بار صداش کردم , پا نشدن , گفتم پاشو برو نون بگیر الان میبنده ! پا نشد

من:
علیرضا , علیرضا , پاشو دیگه , دیر شد ;;)

داداشم با نگاهی مبهم در حال دیدن ساعت ...

من : چند دقیقه دیگه 9 میشه =P~

داداشم : من امروز امتحان داشتم :- خاک بر سرم

پرید از جاشا یعنی , عین جت ... =))

من در حال روده بر شدن

علیرضا ساعت 9 شبه ها ! نه صبح =))

بازم من : =)) و باز هم من در حال روده بر شد , و از شدت خنده نتونستم حرف بزنم دیگه ...

بعد بابام : =)) =))

بعد مامانم : :)) :))

بعد صبح : B-)

بعد امتحانا : >)

بعد خواب : :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش خونه یکی از آشنا ها دعوت بودیم،یک خانومی رو دیدیم،صحبت از درس و مدرسه من شد،بعد خانومه گفت آره شروین من هم اون جا درس میخونه
من هم گفتم واقعا! پس چرا من تا حالا ندیدمش؟
بعد فهمیدم شهید بهشتی میره(نمیدونستم شروین اسم پسره :-")
منو میگی: :o ^#^
 
پاسخ : سوتی‌ها

زن همسایمون سنش بیشتراز 45ساله حاملس!!هم دخترش حاملس هم نوه داره!!!
مامانم بپرسید واسه چی تو این سن؟
حالا بیچاره واسه اینکه ضایع نشه گف:رهبر گفته جمعیت ایران باید افزایش پیداکنه!!
آخه به تو گفته؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

واییییی
تو مسابقات روباتیک گفتن مقام اول توسط خانم شروین فلان
بعد امد بالا طرف.مجریه برداشت گفت ااااا شما اقایی؟؟؟؟/
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوره المپیاد داشتم جمعه تو فروردین.تا ساعت 8 درگیر بودم.اومدم خونه فهمیدم اِ! امتحان اینترنتی المپیاد آزمایشی نانو دارم.چون 2 تا قبلیا رو یادم رفت بدم ،حتماً میخواستم بدم.آخرین مهلتشم ساعت 12 شنبه بود و شنبه صب هم باید میرفتم مدرسه.هیچی دیگه ساعت 4:30 صب بلند شدیم دادیم.بعد دو ساعت آزمون گزینه ثبت رو زدم،دیدم وااااای!اِرور داد!خلاصه بعد از ظهر که اومدم دیدم آزمو تا دو شنبه تمدید شده!من آن لحظه:تو روحشون! :( :( :(( :(( >:p
البته با تماس با مسئولش آزمون درس شد.
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم چندشب پیش بادوستاش رفتن بیرون!!!!!5-6نفری!!!!!
کفشاشو لنگه به لنگه پوشیده نفهمیده!!!جفتشون قهموه ای بودن X_X X_X
دوستش بهش
فته چرالنگه به لنگه پوشیدی؟؟؟میگه بیابرو چاخان نکن!!!
دوستشم میگه شوخیه چیه بابا!!!! :| :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

اين ماجرا تو يه كلاس ديگه اتفاق افتاده:

يه روز يكى از دبيراى مردمون داشته پاتخته درس ميداده كه بچه ها متوجه ميشن يه جاى بدى از پشت شلوارش پاره اس X_X بعد سعى ميكنن به روى خودشون نيارن؛ زنگ بعدش كه ايشون بايد ميرفتن يه مدرسه ديگه، بچه ها ميرن به يكى ديگه از دبيرا ميگن كه بهش بگه و بيشتر از اين ضايه بازى نشه، بعد اين دبيره بهش زنگ ميزنه يه جور ميگه :-"
جلسه بعدى كه مياد سر كلاس يه كت شلوار جديد ميپوشه و سعى ميكنه خيلى مرتب باشه و اينا؛
يه دفه بچه ها ميفهمن يكى از كفشاش بندى.ـه يكى ديگه چسبى!! #-o =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

شرح داستان
بنده خونه ی یکی از رفقا دعوت بودم اونم ساعت6
گفتم یه حمومی چیزی برم ساعت چند 5:45
اونقد حول شدم که نفهمیدم با دمپایی حموم
سوراخ سوراخ آبی دارم میرم
فقط میدیدم که هرکی از بغلم رد میشه
نیشش به طور کامل بازه و هر 32تا دندونشو داره به نمایش میذاره
هیچی دیگه وقتی سوار اتوبوس شدم
یکی از این دخترا که .........هستن(همه چی بش میخورد خودتون جاخالی را پر کنید)گفت
عزیزم مانتوت خیلی قششششششششنگه ها ولی به دمپاییات نمیاد
منم یه دقیقه هنگ کردم
وقتی نگاه کردم به دمپاییام وسط اوتوبوس حالا نخند کی بخند
ولو شدم اون کف
دیگه مردونه و زنونه با هم خندیدم
کلا شاد کردم ملتو خفن
دیگه هیچی وقتی رسیدم خونه دوستم
اونجام یه بازار خنده بود
دوساعت داشتن میخندیدن
آخرم از دوستم کفش گرفتم با اونا برگشتم
.
.
.
ولی الآن هر وقت میرم حمومو دمپاییا رو میبینم
کلی میخندم
کلا خاطره ای بود واسه خودش
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر خالم از شیراز اومده خونمون شب همه خوابیدیم ی دفه دختر خالم ( هندز فری توگوششه صداشم تا تهه )بیدارم کرده میگه صدای اهنگ اذیتت نمیکنه ؟؟میتونی بخوابی؟؟؟ =)) =)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی دوستم..
میگه: امروز شب ارزو هاس هرچی ارزو کنی قبوله دایی من 10سال بچه دار نمیشد ارزو کرد الان حامله هس..
میگم:میگم داییت تا 100 سال دیگه هم نمیتونه حامله شه :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

سركلاس شيمي از بالا دكمه دوم مانتو معلممون باز بود-كنار مريم نشسته بودم،اين مريم تا ديد شرو كرد ب خنده
من:مريم نخند
مريم: =))
من:نخند زشته
مريم: =))
بچه هاك درحال انفجار بودن جلو خودشونو ميگرفتن ولي همه سرخ بودن
منم داشتم ميمردم كه
خانم:چيه چي شده؟اوا اين دكمه ام باز شده داريد ب اين ميخندن؟
ما:ن خانم ياد جك افتاديم
خانم:سركلاس شيمي؟يهو همه باهم؟
اين مريم ب چي ميخنده؟اين ديگه ب دكمه منه؟
من ومريم:نه بخدا خانم =))
من:خانم روبرگم يه جك نوشتم ب اون
مريم:خانم منظورش اشتباه فاحش "شيميايي" بود
ما=))
ماري كوري =))
 
Back
بالا