خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یک روز یک سوال دادم به معلمم که برام حل کنه! :دی
معلممونم بنده خدا با حوصله نشست حل کرد ...
بعد از این که حل تموم شد دیدم که جوابش توی گزینه ها نیست
من میخواستم یکی از دو جمله ی "چه اشتباهی کردید" یا "کجا رو غلط حل کردید" رو بگم که ناگهان گفتم: "چه غلطی کردید؟؟؟ "
:| :| :| :| :| ^#^
بعد از یک ثانیه سکوت ...
:-"
خانوم چیزه میخواستم بگم" غلط کردید!"
نه یعنی میخواستم بگم یک جاییش یک چیز رو غلط حل کردید! =))
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پیش سر کلاس عربی کلا حواسم نبود بعد فقط شنیدم این معلمه گفت "لطفا اسم خود را بنویسید"بعد گفت زیر "بنویسید"چی باید بنویسیم؟منم اومدم بگم دارم گوش میکنم و حواسم هست و اینا
بلند گفتم:اسم خودمونو دیگه! :>
معلم:چی؟!!! :-?
من:نام و نام خانوادگی مونو دیگه?!!! :-?
بعد دیدم همه دارن میخندن و اینا!فهمیدم نگو این نمونه سوال امتحان نهایی بوده که گفته ترجمه کنید و اینا!!! :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو عید دو روز برامون کلاس فشرده گذاشته بودن بعد استاد سوال ژنتیک گفت حل کردیم هیشکی نمیرفت پای تخته استادهم منتظر بود ماژیکو به حالتی که یکی بره از دستش بگیره گرفته بود.
من:این(منظورم حالتش بود) الان ینی یکی بیاد حل کنه؟؟
استاد+بچه ها: =)) =)) =)) =)) =)) بله با اجازه شما
من: :-" :-"اٍاٍاٍاٍ.... خوب زودتر خبر میدادید نیم ساعته سوالو حل کردم.. B-)
##########################################
قبل مرحله 1 با همین استاد کلاس داشتیم با دوستام رفتیم یه سوال ازش پرسیدیم گفت بهتون نمیگم خودتون برید فک کنید با هم بحث کنید میفهمید کلی هم التماس کردیم گفت راه نداره
رفتیم از اونیکی استاد پرسیدیم بهمون تا نصفه جواب داد دوستم دفترشو گذاشت جلوش گفت اگه میشه بینویسیدش این تا نصفه نوشته بود یهو گفت چرا از خود آقای شاه نظر نپرسیدید؟
ما:هرچی التماس کردیم گفت خودتون برین پیدا کنید
بعد اینم رو همشو خط زد ما ها در حال التماس بودیم یهو آقای شاه نظر وارد شد
آقای شاه نظر: :o :-w :-wبعد یهو پرسید :چی شد؟؟(با حالت تعجب در حالیکه تازه وارد شده )
ماها: X_X X_X ;D :)) =)) =)) =)) =)) من خم شده بودم رو میز ناظم اون 4تای دیگه رو من بعدش همگی دویدیم بیرون از خجالت اومدیم بیرون گفتیم کو دفتره؟؟
دوستم:خودم نفهمیدم چجوری از زیر دستش کشیدمش آوردمش

ولی بعدش کلی ناراحت شدیم رفتیم معذرت خواهی :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم کامپیوتر با لحن رسمی: بچه ها، فقط 10 دقیقه به پایان آزمون مونده... B-)
10 ثانیه بعد...
معاونمون یهو پرید تو با نفس نفس: 2 دقیقه دیگه زمانتون تمومه! X-(

بچه ها: اِ اِ اِ اِ اِ اِ اغا این چه وضشه همین الان یکی گف 10 دقیقه که؟! :-/
معاون هم که هنوز تو جو بود داد زد : غلط کرده اونی که گفته! X-(

و همزمان 3 نوع واکنش به این جمله پیش اومد:

ما: :-" :-" :)) :)) =)) =))
معلم کامپیوتر: ^-^ ^-^ ^-^
معاونت محترم: :-? (ولی بعد از اینکه قضیه رو فهمید : :) )
 
پاسخ : سوتی‌ها


من یه آبجی دارم خیلی باحاله

سر ناهار زبونشو گاز گرفته بود
بعد از ناهار دیدیم که خیلی وقته از آشپزخونه بیرون نمیاد
بعد رفتم دیدم کله اش تو یخچاله و داره دست و پا میزنه
خلاصه هی بهش می گفتم : دیوونه بیا بیرون دیگه ؛2ساعته اون تویی
بازم واکنشی نشون نمیداد
بعد یهو دیدم زبونشو چسبونده به صفه ی آهنی ته یخچال
بعد زبونش یخ بسته و کنده نمیشه :دی
بعدش بزور با مامانم جداش کردیم

فک کنین دلیل این کارشم این بوده که زبونش می سوخته با این کار میخاسته سردش کنه :دی

از همینجا واسه ی همه ی مریضان دعا و صلوات :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی مال چند سال پیشه
من با مامانم از در خونه اومدیم بیرون و با یکی از همسایمون کار داشتیم.
زنگ خونه شون رو زدیم.
پسرشون اومد جلوی در.
مامانم:سلام،مامانتون خونه هستن؟
پسر همسایه(18 ساله)سلام،بله گوشی خدمتتون!
و بعد مثل برق فرار کرد.
من: =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر خالم میخاد شماره جدیدشو به من بگه من داشته باشم!!! ;;)
دخترخالم:زود باش کامپیوترتو در ار!!!! :-"
من:باشه باشه صب کن!! ;;)
دختر خالم:در اوردی کامپیوترو؟؟؟؟
من:(دوهزاریم تازه افتاده)!!!!چچچچچییییممموووو؟؟؟؟؟کامپیوتر؟؟؟؟؟؟ =))
دخترخالم:زهرمار منظورم گوشیته توروم ول کنن سوتی بگیر بخند برو تو سمپادیا بنویس!!! [-(
من:چه کنم دیگر اخر!!!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون اس هایی هست که میگن هزار تا صلوات یا یه دعا بخون بعد به 10 نفر بفرست
نشستیم تو یه جمع مهمونی یکی از اینا واسه سرکاری واسه یکی از فامیلا فرستادم (من چه بدونم طرف جدی میگیره!؟)اونم به 10 نفر از همون جمع فرستاد.
منم خندم میگرفت رفتم بیرون بعد یه ربع بعد اومدم دیدم همه دارن صلوات میفرستن.
من: :o :o :o :)) :)) :)) :)) :))(دیگه چیکا کنم ادم نمیشم)
 
پاسخ : سوتی‌ها

اخه فایده مفید یعنی چی که من میگم؟ :-/
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخواستم یواشکی بدون اینکه مامانم بفهمه کیک بپزم که یعنی خیر سرم خوشحالش کنم شروع کردم به سر آشپز بازی و خواهرمم یعنی دستیارم بود هی من دستور میدادم و اون بد بختم انجام میداد تا موقعی که باید شیر رو اضافه میکردیم.....
نوشته بود سه چهارم لیان شیر یا آب من فکر کردم این یعنی سه و چهار دهم خلاصه کلی با ماژیک لیوانو به چهار قسمت مساوی تقسیم کرم و شیر رو ریختم بعد از اضافه کردن بقیه مواد (البته دیدم خیلی شل تر از وقتیه که مامان درست میکنه هاااا ولی گفتم حتما خیلی خوب شده که اینجوریه )گذاشتمش توی ف بعد از دقایقی دیدم به به چه دسته گلی موادی که ریخته بودم تو قالب جوش اومد و بعد هم سر رفت ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

عید پارسال بود با دایی هام رفته بودیم بیرون شهر بابام برگشت گفت :صب اول رفتیم خونه این برادر خانوممون بع رفتیم خونه ی برادر اون یکی خانوممون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

ماه رمضون سال پیش
یه اس از یه شماره ناشناس ساعت 3 شب :(البته اسش ریتم داشت من الان یادم نیس از خودم نوشتم!) هر وقت به سجده میروی مرا دعا کن و به یادم باش و....
من که فک میکردم یه مزاحمه : (البته مال من هم ریتم داشت!!) الان پشت کامپیوتر دارم تو نت میگردم چه نماز شبی چه سجده ای . .. حالا مگه تو کیستی که من یادت کنم؟ B-)
جواب داد: داییتم دیگه
اونم همون داییم که خیلی دوسش دارم
عاغا یعنی من هر وقت میبینمش خجالت میکشم :-[


این داییم یه پسر داره وقتی کوچیک تر بود خیلی همدیگرو دوست داشتیم (خب چیکار کنم من عاشق بچه بودم!)
یه بار مامانم گفت این دوتا مثل لیلی و مجنون هستن!!
منم که نشنیدم چی گفت برگشتم گفتم آره آره!!!
بعد فهمیدم که مامانم چی گفته دریافتم که چرا اون لحظه که من گفتم آره قیافه داییم اینطوری شد 8-|
 
پاسخ : سوتی‌ها

به ورقه ی امتحانی دوستم نگاه می کردم. نوشته بود که «هُوَ» رو تجزیه کنین. این طوری نوشته بود تو جوابش!

هُوَ: ضمیر (اسم) ، حرف

بعد به من می گفت چرا کل نمرم رفته؟
من: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خمون معلم ادبیاتی که گفتم داریم که شووووووووووووووووته ها همون سر کلاسش سه نفر رو به منظور درس جواب دادن صدا زد بعد یه سوال پرسید همینجور که سرش پایین بود گفت :تو بگو
نفر اول گفت: خانوم من؟
دومی گفت:من بگم خانوم؟
بعد معلم شوووووووت سرش رو آورد بالا و رو به سومی گفت آره تو بگو ;D
ببببببببببببله ما هم معلم ادبیات داریم دیگه >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

سال قبل تو کلاس ادبیات نشسته بودیم دیدیم معلممون داره مارو ادیت می کنه ( کلاس میذاشت واسه ما و می خواست خودی نشون بده ) حوصله مون نکشید ما هم کلا هر چی می گف بهش ج می دادیم و سوالای خیلی خیلی سخت می پرسیدیم ازش بعد یه 10 دیقه طرف قاطی کرد همه ساکت بودیم گفت :سلام
ما : :o :o :-h :-h \:D/ \:D/ \:D/ :-" :-" :-? :-? :> :> :>
استاد : 8-} 8-} 8-} 8-} :-" :-" :-" :-"
بعد آخر کلاس موقع بیرون رفتن معلم از کلاس اول درو زد و گفت سلام و رفت بیرون
ما: :)) :)) :)) :)) :)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

غایب بودم رفته بودم دکتر الکی گواهی بگیرم تا فردا با ناظم کل کل نکنم
دکتره میگه پسرم چته؟؟
میگم اغای دکتر نمیدونم تمام بدنم کلا درد میکنه یه نیگاهی کرد به بدنم گف اوه اوه یه نوار قلب نیاز داری انگار تپش قلبت یجوریه -فشار رو گرفت بزرگ15 کوچیک11
من که سالم سالم بودم: :o :o :o :o :o :o :o :o :o
دکتر: :-? :-?
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز هوا خیلی گرم شده بود،مامانم اومد تو اتاقم.
من:مامام پنجره اتاق منو روشن نکن!
مامانم: =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستی به دوست دیگه ای: بزمجّه! :>
مخاطب: ها؟ ینی چی؟ اصلا بزمجّه چیه؟! X-(
دوست اول: چیز :-" یه حیونه، مثل خرگوش :-" خیلی نازو خوشگلو اینا :-"
مخاطب: آها، خب پس ;;)
بعد دوست اول تلوزیونو روشن میکنه، یه مستند داشته نشون میداده، یه دفعه گوینده هه میگه این بزمجّه ها ... و بزمجّه ها رو نشون میده! :-"
مخاطب که در کنار دوست اول داشته برنامه رو میبینه ناگهان : ها؟؟ X-( :-کتک :-فش :-...
دوست اول: :-ss
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

جریان مالِ تابستونه:
یه روز با 3 تا از دوستامون رفته بودیم بیرون، بعد یکیشون گوشیشو نیاورده بود شماره ی منو داده بود مامانش که کاری داشت زنگ بزنه :-"
شب مامانش زنگ زد بعدش بچه ها فکر کردن مامان بابای منن! :-"
شروع کردن به تیکه ها و لغات پسرووونه :-" >) چند دقیقه از حرکاتشون گذشت به دوستم گفتم بیا مامانته دهنت آسفالته ;D
 
Back
بالا