Nafas 21
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 151
- امتیاز
- 714
- نام مرکز سمپاد
- يه دبيرستاني از فرزانگان
- شهر
- Najaf abad
- مدال المپیاد
- المپياد رياضي
- دانشگاه
- بايد بش فكر كنم
پاسخ : سوتیها
سر صبح رفتم مغازه سوپري ني براي آزمايش بخرم در مغازه كشويي بود من هي به داخل فشار مي دادم باز نشد فكر كردم بستس داشتم مي رفتم كه يهو مغازه داره اومد درو باز كرد بعدا كه داشتم فكر مي كردم يادم اومد از تو مغازه يه عالمه داشت به من اشاره مي كرد كه در كشويي و من اصلا حواسم نبوده
خلاصه رفتم داخل گفتم ني دارين گفت نه، من هنوز ايستاده بودم بعد از چند دقيقه گفتم خب بيارين ديگه با عصبانيت گفت نداريم خانم منم عصبي شدم مي خواستم از مغازه برم بيرون كه هنوز سعي داشتم با فشار دادن در رو باز كنم....
خب صبح بود منم خواب بودم ديگه البته يادم رفت به مغازه داره بگم كه تيز هوشم ولي الان خوابم مي ياد يه موقع فكر بد نكنه...
دو ماه پيش سر كلاس داشتم با دوستم صحبت مي كردم و دبير داشت تمريناي مسخره ي كتابو حل مي كرد يه هو گفت اين تمرينو كي بلده منم با غرور گفتم من،همه ي بچه ها تعجب كرده بودن سوال به اين سختي رو چطور حل كردم...
رفتم كه حلش كنم داشتم حل مي كردم كه يهو همه ريختن به خنده و دبير با عصبانيت بهم گفت كه بشين سر جات
دو روز بعد فهميدم من داشتم تمرين فصل قبلو حل ميكردم....
خب حرفامون مهم بود نفهميدم رفتيم فصل بعد خب...
اكثر مواقع كه اجازه مي گيرم از كلاس برم بيرون از پنجرهي بقيه ي كلاسا با بچه ها حرف مي زنم و حواسشون رو پرت مي كنم و بعد از دو ساعت مي فهمم دبيرشون تمام مدت داشته منو نگاه مي كرده...
.
.
.
سر صبح رفتم مغازه سوپري ني براي آزمايش بخرم در مغازه كشويي بود من هي به داخل فشار مي دادم باز نشد فكر كردم بستس داشتم مي رفتم كه يهو مغازه داره اومد درو باز كرد بعدا كه داشتم فكر مي كردم يادم اومد از تو مغازه يه عالمه داشت به من اشاره مي كرد كه در كشويي و من اصلا حواسم نبوده
خلاصه رفتم داخل گفتم ني دارين گفت نه، من هنوز ايستاده بودم بعد از چند دقيقه گفتم خب بيارين ديگه با عصبانيت گفت نداريم خانم منم عصبي شدم مي خواستم از مغازه برم بيرون كه هنوز سعي داشتم با فشار دادن در رو باز كنم....
خب صبح بود منم خواب بودم ديگه البته يادم رفت به مغازه داره بگم كه تيز هوشم ولي الان خوابم مي ياد يه موقع فكر بد نكنه...
دو ماه پيش سر كلاس داشتم با دوستم صحبت مي كردم و دبير داشت تمريناي مسخره ي كتابو حل مي كرد يه هو گفت اين تمرينو كي بلده منم با غرور گفتم من،همه ي بچه ها تعجب كرده بودن سوال به اين سختي رو چطور حل كردم...
رفتم كه حلش كنم داشتم حل مي كردم كه يهو همه ريختن به خنده و دبير با عصبانيت بهم گفت كه بشين سر جات
دو روز بعد فهميدم من داشتم تمرين فصل قبلو حل ميكردم....
خب حرفامون مهم بود نفهميدم رفتيم فصل بعد خب...
اكثر مواقع كه اجازه مي گيرم از كلاس برم بيرون از پنجرهي بقيه ي كلاسا با بچه ها حرف مي زنم و حواسشون رو پرت مي كنم و بعد از دو ساعت مي فهمم دبيرشون تمام مدت داشته منو نگاه مي كرده...
.
.
.