پاسخ : سوتیها
روزای ۵ شنبه کلا روزای باحالیه چون همه از رده خارجن سر ضب داشتیم تو کلاس ادبیات درس بانگ جرس رو بررسی میکردیم همون بیت اول بودیم برای دوستان کوچک تر بگم که مضرع این بود: دل بر عبور از سنگ خار و
خاره بندیم بعد معلممون گفت ک خاره منطور همون سنگ خاره است و اینا...بعد من یک ساعت داشتم با خودم فک میکردم ک ادم چرا باید سنگ خاره رو باخودش ببره سفر......؟؟؟؟؟!!!! وقتی بیان کردم کلا معلم موند ک من داشتم واسه اینا چی میگفتم.................
بعد زنگ دوم حسابان داشتیم معلم اومد و درس داد و زنگ خورد و معلممون داشت از کلاس میرفت بیرون که دم در یکی از بچه ها ازش سوال پرسید معلم عزیز برگشت تو کلاس....یکی از دوستام ک فک میکرد معلم رفته یهو ضدا رو انداخ سرش بلند
گفت:
ضلوااااااااااااااااااااات............یهو برگشت دید معلم هنو تو کلاسه......محو شد کلا.....معلممون فقط در این حد خودشو کنترل کرد ک از کلاس بره بیرون.................
و باتوجه به این ک یک بار dg پیش اومده بود ک باز هم حسابان داشتیم و وقتی معلم رفت بیرون ما همه باهم به در حال انجام حرکات کشسانی گفتیم:
اخیـــــــــــــــــــش.............بعد یهو معلم برگشت تو کلاس....یه چیزی گفت و رفت بیرون باز ما همان حالت قبلی ک باز برگشت تو کلاس و خلاضه ۳ با این حرکت تکرار شد............
و یک بار dg هم باز هم ما (البته یکی دو سال پیش) داشتیم با چند تا از دوستان پیاده میرفتیم خونه و چون باز هم اخر هفته بود و ایننا ما هم یه امتحان سخت داده بودیم و بارون هم میومد و خلاضه.......زد به سرمون و شرو کردیم شعرای دوران مهد کودک رو خوندن(البته لازم به ذکر است ک هیچ کس تو خیابون نبود و ما هم بلند نمیخوندیم) که دیدیمیکی از معلم هامون پشت سرمون داره راه میره.......!!!! حالا کاش یه چیز ادم وار میخوندیم.............اون شعره بود ک اخرش میگف:قار و قار و قار وقار......دقیقا در همین قسمت شعر بودیم ک معلم رو دیدیم و..........فقط ایشون سریع خداحافطی کرد و رفت.............
یه بار dg نشسته بودیم با دوستان درباره ی برنامه ریزی امتحانای ترم حرف میزدیم ک مدرسه برامون بد برنامه گذاشته و اینا.....یکی از دوستام گف:خوبه ک ترم ۲ مدرسه برنامه رو برامون نمیذاره........یکی از بچه ها:............پس کی برامون برنامه میذاره......؟؟؟؟ما:

(لازمه ک ذکر کنم ما امتحان نهایی داریم........

)
و باز روزی معلم فیزیک اومد سر کلاس و ما همه پای تخته و دور میز و....روی میز و اضن یه وعضی..........خلاضه معلم درو باز کرد و ما همه با هم هجوم بردوم سمت ضندلی ها ن یکی از رو سر اون یکی و خلاضه............معلم درو بست رفت بیرون.............چند دقیقه بعد اومد تو کلاس.................
و با تمام این احوال و با تمام این سوتی هایی ک تقریبا همه معلم ها از ما ناامید شدم رف....فقط
یک معلم، تاکید میکنم
یک معلم داشتیم ک هنوز به ما امید داشت و ما هم خداییش خیلی در اون درس خوب بودیم اون هم معلم فیزیکمون بود .......تا روزی ک در حالی ک داشت درس میداد یهو برگشت یکی از بچه هارو ضدا کرد ک.....دفعه اول کسی ج نداد.....دفعه دوم.....باز هم ج نیومد.....دفعه سوم....یهو دوستم انگار ک از خواب یهو بیدارش کرده باشن گف:بله بله...........!!!! و ما اومدیم ماست مالیش کنیم گفتیم خیلی خسته ایم و از این حرفا........
بعد معلممون چند لحطه به ما نگا کرد.......بعد گفت:پس من وقتی میام به شما ها درس میدم شما ها ضداتون درنمیاد سوال نمیپرسین همتون خوابین............ما همه: نـــــــــه......چرا.......خب سوال نداریم........
و اینگونه بود ک تنها معلم امیدوار هم از ما نا امید شد.....
