خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

ایام محرم بود.بعد یکی از هم کلاسیامون لاک زده بود.ناظم مدرسمون بش گفته بود نباید لاک میزدی. اونم گفته :خانم دیشب عروسی بودیم یادم رفته باکشون کنم.
خانمه هم گفته بود از کی تا حالا محرما هم عروسی میگیرن مردم؟!
دیگه هم کلاسمون در کمال خجالت اومد تو کلاس
 
پاسخ : سوتی‌ها

من باید میرفتم جایی عجله خاصی هم داشتم. تو پیاده رو قدمامو بلند کرده بودم بعد فضا شلوغ شد .. من یهو دیدم یه پسر قد بلندی روبرومه بعد توقف کردم تو دلم گفتم : چه قد بلندیه این! ;;) . لازم بذکره من وقتی یه پسر خیلی قد بلند میبینم کلا نگاش نمیکنم! بعد عجله که داشتم گفتم آقا ببخشید میرین کنار! دیدم هیچی نگفت و حرکت نکرد .
بعد سربه زیر نگاه به کتش کردم گفتم: آقاااااااااااا :-w
بعد سرمو دیگه آوردم بالا دیدم ... مانکن بود! :> همینطور روبرو رو مینگریست... :-"
هیچی دیگه سرمو مثه بچه خوب انداختم پایین دور شدم... :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتیم عید دیدنی
برامون یه شربت شبیه شربت خاکشیر اوردن
دختر خالم چهار سالشه جلو همه داد زده :
زهرا نگا اینا هسه های کیویاشونو یکی یکی در اوردن باهاش شربت درس کردن :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاغا جاتون خالی تو محرم بود بعد شیخ حاضر داشتن از دشمن های امام حسین صحبت میکردن بعد شخص بقل دستی ما خواست اظهار فضل کنه گف الهی خدا بکشتشون
من:-|
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو جاده کورس گذاشته بودیم ما و دوتا از داییام و خالم اینا کلا چهار ماشین:

بعد خالم یه ماشین میبینه فک میکنه داییمه سرشو از ماشین در میاره و زبونک میندازه حالا که از اون ماشین رد میشن میبینه

یه آدم کچل سبیل کلفته نکته اینجاست که دایی منم نه سبیل داره و نه کچل..........
 
پاسخ : سوتی‌ها

12345.png


من دیگه حرفی ندارم

;D


صفحه کانونو باز کنی با این صحنه مواجه شی
من اون لحظه :o :o :o
یه بارم نگا کردم
بعد
=)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
:)) :)) :)) :)) :)) :)) :))

هنوزم که نگا میکنم خندم میگیره

ینی شب همش دعا میکردم تا وقتی عکسشو بگیرم همچین بمونه ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز ی شماره ناشناس به من زنگ زده به دوستم پیام دادم این شماره رو میشناسی؟با همین شماره ناشناسه پیام داده نه من اصن اینو نمیشناسم :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودم مسجد . بعدش به یکی از بچه ها ی تو مسجد گفتم .که صبح ها که فلانی اذان نمیگه و یک نواری آهنگ می گه کی میاد نوار رو روشن می کنه ؟ گفت خودش اتوماتیکه .
گفتم : یعنی باند هایم خودشون روشن می شن؟
گفت : نه
گفتم : یعنی از سب تا ...
...
از شب تا شبح... روشنند
بعدش : :)) :)) :))
خدارو شکر تو مدرسه نبود . ازمون یک مجسمه می ساختند :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز يه پسره اومده بود و يه نوبت ميخواست واسه دكتر خانواده. خيلي شيك گف "يه دكتر ميخوام واسه خانواده ;;) "
منشيه نمي تونست خودشو جمع كنه اصن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

(باید بگم من امروز رفتم تو این سایت)
123.png

نمیدونم شما اسمشو چی میزارین
از همه جالب تر که هر موقع اومدم تو این سایتا که از یک ابزار استفاده میکنه یه چنین مشکلاتیو میبینم(کلهم یا سایت شاد کننده ایه یا مشکل داره)
 
پاسخ : سوتی‌ها

[size=12pt]یه بار یه جلسه توی مدرسه گداشته بودن بعد چند تا از بچه ها هم که همراه مامان یا باباشون اومده بودن دور هم جمع شده بودند
بعد مامان مهلا هم کناراینا بود
بعد یکی از بچه ها با هیجان و صدای بلند بچه ها بابای مهلا رو دیدیدین؟ کیف سامسونت میگیره دستش..موهاشو اینجوری میزنه اینور اوف دیدین چه کلاسی میزاره؟ فکر کرده کیه
مامان مهلا ;D

و اون بچهه بعد اینکه فهمید اون مامان مهلاس ~X( :-\
[/size]
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز همه سر کلاس خمیازه میکشیدن ...
معلمه برگشت گفت شما که خمیازه میکشین من با زبون کوچولوتون بای بای میکنم
منم گفتم منم باشما بای بای میکنم....
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم بینیش شکسته بوده بعدش بردنش اتاق عمل که عملش کنن

میگفت بی حسی موضعی بوده بیهوش نبودم

بعدش دیدم یه خانم پرستار کنار دیوار وایستاده هی به دکتر میگه چپ چپ راست راست بالا بالا و ...

دوستم یهو زده زیر خنده گفته خانم به راننده کامیون که فرمون نمیدین :))

میگه دکتره هم هفت خط روزگار بوده گفته نخند، تازه جا افتاده بخندی در میاد :))

میگه یهو مضحکه کل اتاق عمل و دکتر و پرستار و ... شدم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک روز دامادم و خواهر م ازماشینی که سه نفری توش بودیم پیاده شدند .و من موندمو یک ماشین دزد گیر دار . بعدش من دیدم اینا دیر کردن از ماشین پیاده شدم و درمو بستمو رفتم بیرون .(سویچ داخل ماشین بود)بعدش دیدیم صدا ماشین بلند شد و درها قفل شدند . حالا ایند قفله . اون در قفله . :-" :-" :-" :-"
نگو چه وضعی بود . داشت آبروم می رفت.
 
پاسخ : سوتی‌ها

بيشتر خاطره است تا سوتي
دوم راهنمايي بودم
يه معاون داغوني داشتيم.در حد طالبان
مامانم يه روز زنگ زد مدرسه گفت اين امروزو نمياد مريض شده
حالا دو روز گذشتو من نرفتم مدرسه(مريضم نبودم در ضمن)
يهو روز سوم خونه بودم كه تلفن زنگ خورد
حالا من هيچوقت آيفونم جواب نميدادم چه برسه به تلفن
رفتم جواب دادم
يارو گفت سلام
گفتم سلام.
گفت خودتي كيان جان؟؟ خوبييي؟؟؟؟
بعد منه احمق گفتم:بله.شما؟
گفت من فلانيم.معاونتون!!!
من :|
معاون :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز یکی از بچه ها عکس یه درخت رو اورده بود مدرسه
بعد یکی از بچه ها میپرسه عکس خودته؟؟؟
دوست ما داریم آخه
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز. رفتم بوفه دانشکده مون چای بردارم... اومدم پولشو حساب کنم یهو به جای بفرمایید با لحن خاصی که بین دوستای خودمون میگم گفتم: بیا و پولو گذاشتم رو پیشخون..بعدش تازه فهمیدم چی گفتم..بعد مسءول بوفه هم گفت ممنون :))
گفتم الان فحش میده >) اخه معمولا ادم بی اعصابیه...من فقط رومو برگردوندم چایی رو برداشتم و داشتم منفجر میشدم که در رفتم از اونجا..


اون روزم رفتم دکتر...خیلی داغون بودم..گفتم اره صدا و نورم اذیتم میکنه..
دکتر گفت فوتو فوبیا داری..
من: من از نور نمی ترسم (داشتم هزیون میگفتم) :>
دکتر:دارم میگم فوتو فوبیا داری،،نمیگم از نور میترسی.. :|
بابام: نترس،،،نترس..چرا می ترسی :x
دکتر: میگم فوتو فوبیا داره چشاش از نور میترسه X-(
من:نه ...اهان اره...باشه فوتو فوبیا دارم.. :-s
بابام: من که دارم میگم نترس
دکتر: ~X(


خیر سرم خودم دانشجو ام :))..حالا برگشتنی تو راه بابام میگه: من از همه بیشتر تو فکر و خیال میکنی ناراحت میشم، چرا میترسی? پول خواستی بگو ;;)
بعد به مامانم گفته حتما بهش پول ندادم مریض شده :))
)
13 فرورودین رفتم پول بگیرم میگن تو مگه بیرون رفتی که پول میخوای?تازه مهم ترین که ما هنوز تو سال جدید سرکار نرفتیم! :>

یکی نیست بگه اخه تو که خودت داری و پول لازم نداری مریضی هی پول میگیری? :-"

شایدم فردا قرص نخورم با تب برم پیششون بگم یا 2 برابر پول میدین یا خوب نمیشم! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز داشتیم وسط سالن مدرسه دو دو چی چی بازی میکردیم(چه بازی باحالیه خداییش بچگیم اینقدر با این بازی حال نمیکردم+اونم سه تایی)نفر جلوییم داش مسخره بازی درمیو ورد ما هی توهم پیچ میخوردیم من به نفر عقبیم گفتم عاطی این ترمز اظطراری رو بزن این مریضه....جلوییم با چ اعتماد بنفسی میگه خاک تو سرت باید بگی بادبان رو بنداز تا قطار وایسته.... :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ اخر زبان داشتیم و سر کلاس همش خندیدیم و نیم کیلو میوه خوردیم ;D
اخر زنگ دوستم کیفشو برداشته میگه امروز چهارشنبه زنگ زبان خیلی خوش گذشت i love u pvc
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یه شعری اومد دست منو یکی از دوستام، مام گفتیم بشینیم بخونیم یکم تمرین صدا کنیم(قرار بود بریم آواز نمی دونم چی چی بخونیم) بعد ورقه دستمون بود مصرع اول اینه: علی ای شهاب رحمت
من رفتم تو حس مصرع: علی ای همای رحمت
بعد فکر کردم همینه، گفتم خو حالا بخونیم ولی نمیدونم چرا نه گفتم : علی ای شهاب رحمت نه گفتم علی ای همای رحمت

... نمی دونم چرا بجاشون گفتم : علی ای حمام ِ رحمت
عمدی هم نبود از زبونم پرید :-" هیچی دیگه احساس توهین به مقدسات بهم دست داد ، توبه کردم . اینم نمی دونم چرا :-"
 
Back
بالا