paml
کاربر نیمهحرفهای
![](/forum/styles/stars/0500.gif)
- ارسالها
- 199
- امتیاز
- 1,687
- نام مرکز سمپاد
- شهيد بهشتی
- شهر
- اهواز
- دانشگاه
- شهیدبهشتی
پاسخ : سوتیها
يه كوچولو بي ادبيه:
امتحان حسابان داشتيم بعد اون روز كل مدرسه رو سپرده بودن دست بچه ها كه بچه ها اداره كنن (همين انجمن اسلامي و اينا كه مربوط به پرورشي ايناست و مثلا يكي از بچه ها مدير شد بود و ...)
خلاصه به اين بچه هايي كه مسئوليت داده بودن همه رفيق هاي خودم بودن و هم كلاسيم
با هم تصميم گرفتيم كه به عنوان مدير امتحان رو لغو كنن
بعد اين رفيقم كه مدير شده بود رفت كه به مدير اصليمون بگه امتحان كنسله
مديرمون هم ظاهرا بش گفته بود كه نميشه و ديگه خيلي جوگير نشو و اينجور حرفا من هم به اين رفيقم گفتم برو دوباره سعي كن و اينا
بعد زنگ خورد و رفتيم كلاس و دوباره زنگ تفريح شد
رفتم دفتر مديرمون ديدم رفيقم نشسته خيلي شيك داره چايي با بيسكوييت و شكلات و اينجور چيزا ميخوره (سو استفاده از مقام
)
اينم بايد بگم كه دفتر مديرمون بزرگه حتما بايد از در بري توش تا كل اتاق و بتوني ببيني وگرنه از بيرون فقط بخشي از اتاق ديده ميشه
خلاصه من كه ديدم داره بيسكوييت و شكلات و اينا ميخوره از بيرون در بش گفتم:
هو مرتيكه لا*ي يه دونه شوكول برام بنداز
ديدم از خنده افتاد كف زمين
بش گفتم:
چيه؟خوشت اومد تحويلت گرفتم؟؟ حال ولش كن خ**ه مالي مدير برا امتحان چي شد
آقا اينو گفتم چايي رو تف كرد بيرون و افتاد زمين
بعد با خودم گفتم اين چشه
پام و از در گذاشتم تو كه ببينم چرا اينطوري ميكنه و 1 شوكولات بردارم كه ديدم مدير و معاون و دبير و همه نشستن
![Big Grin :D :D](/forum/styles/yahmas/smiles/big_grin.gif)
منو ميگي سرخ شدم مثل لبو (به عنوان بچه خرخون و مودب بين دبيرا شناخته شده بودم)
اين دوستمم كه چاييش رو تف كرده بود بلند شد با هم از دفتر زديم بيرون....
يه كوچولو بي ادبيه:
امتحان حسابان داشتيم بعد اون روز كل مدرسه رو سپرده بودن دست بچه ها كه بچه ها اداره كنن (همين انجمن اسلامي و اينا كه مربوط به پرورشي ايناست و مثلا يكي از بچه ها مدير شد بود و ...)
خلاصه به اين بچه هايي كه مسئوليت داده بودن همه رفيق هاي خودم بودن و هم كلاسيم
با هم تصميم گرفتيم كه به عنوان مدير امتحان رو لغو كنن
بعد اين رفيقم كه مدير شده بود رفت كه به مدير اصليمون بگه امتحان كنسله
مديرمون هم ظاهرا بش گفته بود كه نميشه و ديگه خيلي جوگير نشو و اينجور حرفا من هم به اين رفيقم گفتم برو دوباره سعي كن و اينا
بعد زنگ خورد و رفتيم كلاس و دوباره زنگ تفريح شد
رفتم دفتر مديرمون ديدم رفيقم نشسته خيلي شيك داره چايي با بيسكوييت و شكلات و اينجور چيزا ميخوره (سو استفاده از مقام
![Big Grin :D :D](/forum/styles/yahmas/smiles/big_grin.gif)
اينم بايد بگم كه دفتر مديرمون بزرگه حتما بايد از در بري توش تا كل اتاق و بتوني ببيني وگرنه از بيرون فقط بخشي از اتاق ديده ميشه
خلاصه من كه ديدم داره بيسكوييت و شكلات و اينا ميخوره از بيرون در بش گفتم:
هو مرتيكه لا*ي يه دونه شوكول برام بنداز
ديدم از خنده افتاد كف زمين
بش گفتم:
چيه؟خوشت اومد تحويلت گرفتم؟؟ حال ولش كن خ**ه مالي مدير برا امتحان چي شد
آقا اينو گفتم چايي رو تف كرد بيرون و افتاد زمين
بعد با خودم گفتم اين چشه
پام و از در گذاشتم تو كه ببينم چرا اينطوري ميكنه و 1 شوكولات بردارم كه ديدم مدير و معاون و دبير و همه نشستن
![Big Grin :D :D](/forum/styles/yahmas/smiles/big_grin.gif)
![Big Grin :D :D](/forum/styles/yahmas/smiles/big_grin.gif)
منو ميگي سرخ شدم مثل لبو (به عنوان بچه خرخون و مودب بين دبيرا شناخته شده بودم)
اين دوستمم كه چاييش رو تف كرده بود بلند شد با هم از دفتر زديم بيرون....