سرکلاس امار معلممون یه تست گفت هرکار میکردیم جواباش تو گزینه ها نبود منم با اعصاب خورد ورداشتم گفتم طراح سوال مریض بوده خدا شاهده اگه میدونستم یه درصد ینی یه درصد ها اا سوالای ترم بچه های سال قبل بوده که همین معلم طرح کرده بوده خب ؛ خفه میشدم ( والا
دیروز رفتم دندون پزشکی که گوشه ی دندون شیشم که شکسته بودو پر کنه ، دندون موردنظر قبلا پرشده بود !
حالا مکالمه من و آقای دکتر :
دکتر : عصب کشی شده دندونت یا نه ؟
من : فک نکنم چون این دندونمو که پر کردم چار پنج سالم بود !
دکتر با حالت لبخند : چار پنج سال چیه دختر ؟ این دندونو تو شیش سالگی در آوردی !
من : خب منظورم اینه که کوچیک بودم !
امتحان حسابان داشتيم بعد اون روز كل مدرسه رو سپرده بودن دست بچه ها كه بچه ها اداره كنن (همين انجمن اسلامي و اينا كه مربوط به پرورشي ايناست و مثلا يكي از بچه ها مدير شد بود و ...)
خلاصه به اين بچه هايي كه مسئوليت داده بودن همه رفيق هاي خودم بودن و هم كلاسيم
با هم تصميم گرفتيم كه به عنوان مدير امتحان رو لغو كنن
بعد اين رفيقم كه مدير شده بود رفت كه به مدير اصليمون بگه امتحان كنسله
مديرمون هم ظاهرا بش گفته بود كه نميشه و ديگه خيلي جوگير نشو و اينجور حرفا من هم به اين رفيقم گفتم برو دوباره سعي كن و اينا
بعد زنگ خورد و رفتيم كلاس و دوباره زنگ تفريح شد
رفتم دفتر مديرمون ديدم رفيقم نشسته خيلي شيك داره چايي با بيسكوييت و شكلات و اينجور چيزا ميخوره (سو استفاده از مقام )
اينم بايد بگم كه دفتر مديرمون بزرگه حتما بايد از در بري توش تا كل اتاق و بتوني ببيني وگرنه از بيرون فقط بخشي از اتاق ديده ميشه
خلاصه من كه ديدم داره بيسكوييت و شكلات و اينا ميخوره از بيرون در بش گفتم:
هو مرتيكه لا*ي يه دونه شوكول برام بنداز
ديدم از خنده افتاد كف زمين
بش گفتم:
چيه؟خوشت اومد تحويلت گرفتم؟؟ حال ولش كن خ**ه مالي مدير برا امتحان چي شد
آقا اينو گفتم چايي رو تف كرد بيرون و افتاد زمين
بعد با خودم گفتم اين چشه
پام و از در گذاشتم تو كه ببينم چرا اينطوري ميكنه و 1 شوكولات بردارم كه ديدم مدير و معاون و دبير و همه نشستن
منو ميگي سرخ شدم مثل لبو (به عنوان بچه خرخون و مودب بين دبيرا شناخته شده بودم)
اين دوستمم كه چاييش رو تف كرده بود بلند شد با هم از دفتر زديم بيرون....
یر کلاس زیست معلممون یه نکته گفته بود ک 5 مورد داشت...بعد گفت خب نکته ی دیگه بنویسین..
بعد دوستم پرسید:مورد 6 همین نکته اس یا یه نکته ی جداس?!
بعد معلم گفت:یه نکته ی جداست شما ادامه ی همین بنویسین!!!!!!!
جالبه ک این نکته جدیده هیچ ربطی به قبلیه نداشت...
.----------------------------
حرف های یکی از معلمامون سر کلاس:
1-اینم یه نکته ی بعدی...
2-به وجود آمده هستند...
3-یه گاه هایی...
+کلی سوتی دیگه هم هس ک چون ناجوره نمیشه اینجا گفتشون...
سر امتحان زبان یکی از بچه ها که بالای سکو نشسته بود میخواست تقلب کنه
روشو برگردوند که از رو دست عقبیش ببینه یه دفه صندلیش از رو سکو افتاد پایین ضایع شد بنده خدا!!!
خودش
بقیه
پشتیبانم زنگ زد...
مادرم تلفن رو جواب داد...
منو صدا زد...
از پای کامپیوتر بلند شدم و رفتم به سمتِ تلفن...
من در حالی که به سمت تلفن میرفتم با صدای بلند گفتم: اه... بگو آرشام نیست...
تلفن رو برداشتم و متوجه شدم مادرِ گرامی hold رو نزده بوده!
پشتیبانِ گرامی پرسید: گفتی بگو نیست، نه؟
من گفتم: نه!
پشتیبانِ گرامی گفت: راستشو بگو...گفتی بگو نیست؟
من گفتم آره!
علی 3 سالشه ، با بابام رفته بود بیرون،بابام گفتن چندتاماشین الات کشاورزی توی راه دیدن،
علی به بابام گفته تو میتونی منو ببری اونجا؟
بابام بهش گفته " تو " نه شما....
بعد گفتم بردمش کنار تراکتوره گفتم بیا... علی هم گفته " بیا" نه "بفرما "
قرار بود بیم بیرون، دوستم گفت پیاده میاد ولی زنگ بزنم بیدارش کنم..
منم یادم رفت.. دیر زنگ زدم، گفت تند تند آماده میشه میاد.. ما هم جمعیتی نشسته بودیم
(جمعیتی خانوم و آقا) یکهو خانوم رسیدن، بااین وضعیت..
رژ زده بود اونم فقط نصف لب بالاش رژ داشت
همون قسمت خیلی رژ رو مالیده بود با پوستِ سبزه اش کاملا سوژه بود
سوتی مااز این قراره که:
مدرسه ی ما با اینکه کارنامه ها اماده شده بود تصمیم گرفت یه هفته
دیرتر کارنامه ها رو بده.
اما خودمون رفتیم و یواشکی معدلامونو دیدیم اون که چه جوری بماند
فقط دوستم مونده بود که نمیدونست معدلش چند شده.
رفتم پیش دفتردار که دیدم داره تو سیستمش یه کارایی میکنه .
منم بهش گفتم میشه من کارناممو ببینم ؟
گفت اسم و فامیلتو بگو.منم چون میخواستم از دوستمو ببینم و بهش بگم
اسم و فامیل دوستمو گفتم.
وقتی دفتردار صفحه کارنامه رو باز کرد تعجب کرد که چرا عکسی که توی سیستمه با قیافه ی خودم فرق میکنه
هی به من نگاه میکرد هی به عکس.اخرشم فهمید خودم نیستم.
منم با سرعت هرچه تمام از دفتر اومدم بیرون.
ما امسال یه معلم عربی نصیبمون شده(خدا نصیب هیشکی نکنه )
بعدش این همیشه نصف کلاس داره درباره دخترش حرف میزنه (که مبینا فلانه و...)
امروزم داشت میگفت من هر روز به مبینا صبحونه میدم بعدش گفت هر روز دو تا تخم مرغ بلدرچین میدم بهش میخوره
کل کلاس
معلم
آخرشم نفهمید چرا کلاس پکیده
یه جمع سنی و شیعه بودیم . دوستای خونوادگی هستیم . بعد یکی از این شیعه ها داشت تعریف میکرد :
" اومدن میگن بذارین بچه گیرتون بیاد . چرا خانومهایی ک تازه ازدواج کردن بچه ندارن . چرا بیشتر خونواده ها تک فرزندن . حالا این وسط کی باید خرج بچه ها رو بده ؟"
همه نگاهها این لحظه ب این بنده خدا بود ساکت ساکت . مکث کرد یه مین . بعد با هیجان و خیلی جدی گفت : "عمر خطاب"
))) )))
بعد هم ک فهمید سوتی داده به رو خودش نیاورد .
بنده های خدا هیچی نگفتن
یعنی امروز بعد از شنیدن جمله ی " اگر شوهر من همجنس گرا باشد ... " از یکی از بچه های سرویس به قدری سرخ شدم که دیگه طرف سخنشو قطع کرد و من در پوست خودم نمی گنجیدم خدا شاهده خب
معلم فارسیمون تو دبیرستان میگفت یاد بگیرین متن رو خوب و با صدای رسا بخونین. و متن درس هارو بچه ها میخوندن تا جایی که اشتباه بخونن و نفر بعد بخونه و همینطور الی آخر.
آقا جاتون خالی من با اعتماد به نفسی که داشتم شروع کردم به خوندن ! درس کلبه عمو توم بود که اینطوری شروع می شد : (در آن دوران آزار های جسمی و روحی بیداد میکرد ...) من اومدم بخونم:
در آن دوران آزار های جسمی و جنسی بیداد میکرد ...
با معلم هم رودربایستی داشتم بیرون از مدرسه منو میشناخت، شما کلاسو فرض کن دیگه.