خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر حسابانمون روزهای آخر که ما خیلی اذیت میکردیم : شما ها باید واسه خودتون متأثر باشین :-w
بچها :| :-/
من منظور خانم متاسف :D
کل کلاس :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))
دبیر ^-^ 8-|

_______

پ.ن یکی از دوستام اپل خریده بود بعد یکی از دوستاش بهش گفته بود خاک بر سرم این سیب چیه چسبوندی بهش؟!
من دیگح عرضی ندارم:))))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز رفته بودیم کنکور زبان بعد نشسته بودیم"دانش اموزان توجه کنن که یک بسته محتوی دفترچه شماره یک و پاسخ نامه بهشون داده میشه"

من:چی شده.....؟؟؟؟پاسخ نامه.....؟؟؟یعنی پاسخ نامه هم میدن الان.....؟؟؟؟

کناری:اره دیگه پاسخ نامه داره...

من:یعنی چی پاسخ نامه داره.......؟؟؟یعنی جوابارو الان میذارن کنارمون.....؟؟؟؟خوب اگه یکی نگاه کنه چی.....؟؟؟

کناری: :)) بابا اونی که توش چهار تا دایره داره جوابارو میزنی....... :))

من:خب بابا ساعت سه بعد از طهره دیگه...... :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتی ِ عملی ِ داداش ِ عزیز : )
---
تضور کنید دارید از راهرو رد میشید که یهو می بینید داداشتون جلوی روشویی وایساده و یه تیکه پارچه سیاه ( بی اغراق ) گرفته دستش و داره کَف می زنه بهش و می شورتش ...
+ محمد چیکار می کنی ؟ :| ( حقش بود با پ ن پ جوابمُ بده ، آخه واضح بود داره جوراب می شوره! )
- دارام جورابامُ می شورم ;;)
+ ( در حال ِ ترک کردن ِ صحنه ) تو فکر می کنی می تونی اون جورابای سیاهُ بشوری ؟؟ اونم با مایع دستشویی ؟؟ ( یه نیگا به اطاف ِ سینک )
- با مایع دستشویی نمی شورم ;;)
+ پس با چی می شوری ؟ اینجا که شوینده ی دیگه یی واسه جوراب نیس !
یه لحظه چشمتون می افته به اون جسم ِ جامد ِ سبز کمرنگی که وسط ِ جورابای چرک تو دستای محمده ...
محمد تو با صابون ِ صورت ِ من داری جوراباتُ می شوری ؟؟؟؟ :| :| :| :-L :-L :-L
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اعتراف می کنم یه بار داییم و خانوادش واسه ناهار اومده بودن خونه ی ما . دختر داییم وسط ناهار هوس دوغ کرد منم رفتم از یخچال واسش دوغ بیارم ... به جای پارچ دوغ پارچ شیر بردم سر سفره . :D هیچی دیگه نه بقیه ناهارشو خورد نه شام !!!! :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

یکی ازم پرسید اسم اون آهنگه چی بود گوش میکردی؟ گفتم یادم نیست اسمش، بذار نگاه کنم. و وقتی نگاه کردم، Ride 05 رو خیلی جدی خوندم ریده. ;;) خیلی هم متناسب هم. :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خیلی بده وقتی عصبانی هستی سوتی بدی....دیگه اون ابهتتو از دست میدی!
مثلا من اومدم به خواهرم بگم اینقدر پنکه روشن میکنی خسته نشی......
نهایتا چیزی که از دهنم بیرون اومد این بود:این قدر خسته میکنی پنکه نشی......!!!!!! :D :D :D :D :D :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

ما یه معلم نجوم داشتیم که آقا بود همیشه من موقع سوال پرسیدن ازشون بهشون میگفتم خانم!دیگه ایشونم عادت کرده بود هیچی نمی گفت فقط میخندید! :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر کنکور زبان خانومه پشت بلندگو اومد بگه داوطلبان گرامی آغاز ِ.. گفت آغوز. :د
خسته بود ؛ می‎فهمین؟خسته!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چندین سال پیش که دوربین دیجیتال تازه اومده بود با دوستام رفته بودیم مسابقات ورزشی و از هم عکس میگرفتیم. من اولش با دوربین یکی از بچه ها عکس میگرفتم که نگاتیو بود و باید از چشمی نگاه میکردی! بعد یه دوست دیگم دوربین دیجیتالشو داد که کاملا شبیه دوربین های نگاتیو بود و فقط یکطرفش LCD داشت. منم از شانسم تاحالا چنین پدیده ای ندیده بودم و متوجه وجود LCD نگشتم و دوربین رو پشت و رو گرفته بودم و سعی میکردم از سورخ خروجی (یعنی طرفی که باید رو به سوژه باشه) نگاه میکردم که عکس بگیرم! دیدم دوستام دان سر و صدا میکنن و میگن پروفسور اونطرفی نیست!! :-h ^#^ \:D/ منم که دوزاریم نمیفتاد تا بالاخره صاحاب دوربین اومد جلو و دوربین رو چرخون و LCD رو بهم نشون داد! :-"
منم از الکی برای رفع ضایگی همش بحثو منجرف میکنم و میگم زومش با اینه؟ فوکوسش چطور؟ اونا هم به مسخره میگن نمیخواد اینکارو کنی فقط شاسی رو بزن :))

یکی از مواردی بود تو زندگیم که بد ضایه شدم #-o خب چیه دیجیتال نیده بودم دیه! :-s
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوره ی راهنمایی بودم و اون موقع کتاب حرفه و فن داشتیم. فصل چوب بود.
خلاصه معم گفته بود به بچه ها بخونین. هرکی یه پاراگراف.
عاقا رسید به من . نوشته بود " ... به چوب چسبانده اند "
منم خوندم " به چوب چُس" و بعد دیگه نتونستم بخونم چون از خنده هممون مرده بودیم :)) :)) :))
بعدش تازه یادم افتاد باید آب بشم برم تو زمین =))
خجالت کشیدم از معلم :D :D :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

به نقل از mah banoo :
دوره ی راهنمایی بودم و اون موقع کتاب حرفه و فن داشتیم. فصل چوب بود.
خلاصه معم گفته بود به بچه ها بخونین. هرکی یه پاراگراف.
عاقا رسید به من . نوشته بود " ... به چوب چسبانده اند "
منم خوندم " به چوب چُس" و بعد دیگه نتونستم بخونم چون از خنده هممون مرده بودیم :)) :)) :))
بعدش تازه یادم افتاد باید آب بشم برم تو زمین =))
خجالت کشیدم از معلم :D :D :D
اینکه خوبه ما مورد داشتیم یکی از کلمات احادیث دینی سال سوم همون حدیث ثقلین خودمونو طی یک آبروریزی شدید جلو معلم یکی اشتباه گفت...ایشون حوض کوثر رو به اشتباه گفت ک س حوضر (استغفرالله :-")
بعـــــــــــــــــله :-" :D :-"
اینم بگم اون فردی که جلو معلم این اشتباهو کرد جذب زمین شد کلا آب شد رفت تو افق محو شد :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مكالمه من و ياسى كه ديشب تا ساعت پنج و شش صبح داشتيم دينى ميخونديم !!
- الو جانم
- نيكتاا !!؟؟؟؟؟؟
- جانم چى شده ؟!
- من اومدم مدرسه ولى هيشكى نيست !!!!
- خوب تازه يه ربع به نه هست ساعت ! كو تا ده و نيم !؟؟
- اخه اين خانومه كه اينجاست ميگه امروز امتحان نيست !!!
- چرت ميگه بابا !!!!
- خيلى خب ! برو بخواب
- خواب نبودم
- فعلا
- فعلا
********
مامانم ميگه :
-چى شده ؟!
جريان رو ميگم ..
مامان : وااا چه خله !!!
- اى بابا يعنى چى هرچى ميشه چه خله چه خله !!! اه !! ( بس كه اين دوست من رو دوست دارن ايشون !!! :-w )
********
پنج دقيقه بعد :


- جان
- نيكتا امروز امتحان نيست !
- چرا چرت و پرت ميگى !!!!
- پيش مديرم الان به خدا !! ميگه امتحانتون فرداس !!!
- اخه يعنى ممكنه من انقدر ابله باشم ؟؟؟
- نميدونم ! برو برنامه رو نگاه كن !
- اخه ... باشه ! ( نميخواستم برم ولى انگار يه نور اميدى تو دلم روشن شده بود :)) )
- فرداس ؟؟؟؟
- ياااااااســــــــى !!!! امتحان فرداس !!! اينجا نوشته سه شنبه !!!! :o :o :o :o :o
- يعنى ممكنه ؟؟؟؟؟
.
.
.
مامانم : ديدى گفتم خله ؟؟ نه تنها اون !!! توهم خلى !! :))
و منى كه تا چهل و پنج دقيقه پيش داشتم از درد به در و ديوار و آسمون ميپيچيدم و مدام غر ميزدم الان دقيقا چهل و پنج دقيقس كه به حالت چرخ و فلك دارم وسط خونه ميچرخم !!! =))
نميتونيد تصورشم بكنيد كه چجورى يه دفعه از اون خالتى كه فلاكت و بدبختى و مصيبت و زجر و عذاب ازش ميباريد يه دفعه به يك انسان مسرور و شاد و خوشبخت تغيير حالت دادم =))
مامانم هنوز داره عين ديوونه ها نگام ميكنه !!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هفته ی آخر مدرسه ها بود با بچه هامون سفارش ساندویچ دادیم خلاصه ساندویچارسید همه مشغول شدن... یکی از دوستام:یکی اون نوشابه رو باز کنه گلوم گرفت منم هول شدم نوشابه رو گرفتم ی تکون حسابی دادم فک کردم دوغ بعد باز کردم هیچی دیگه نوشابه فواره زد :)) :))
فقط به ی نفر رسید که اونم اولویت داشت گلوش گرفته بود :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من فقط میخوام ببینم کدوم شخص محترمی به دبیر زبان ما نوشتن به زبان فارسی رو آموزش داده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وچه طور ممکنه توی برگه امتحان ترم نوشته شده باشه:کلمات زیر را از نضرتلفض مقایسه کنید!!!!!!!!!!!!!!
:)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))
~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X(
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من در اتوبوس، در حالیکه پشتم به یه عده بود.

- می‌خوای برات در بیارم؟
+ من که نمی‌تونم بخورم.
- خب خودم می‌ذارمش تو دهنت.
+ خجالت بکش، زشته جلو اینهمه آدم.
- چه زشتی عزیزم؟ مگه خودشون ندارن؟
+ بیخیال شو بابا. برسیم خونه بده.

اون لحظه از شدت تعجب و انواع افکار منفی که کردم :-" آب دهنم پرید تو گلوم. :)) با سرفه برگشتم پشتمو نگاه کردم، دیدم یه زن بود، جفت دستاش باندپیچی، شوهرش می‍‌خواست بیسکوئیت بذاره تو دهنش. :)) :-"

متاسفم برا خودم. ;;)
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چن دیقه پیش تلفنمون زنگ زد ... برداشتمش سلام کردم. جواب که داد صداش شبیه صدای زن عموم بود.

* من و زن عموم زیاد همدیگرو سر کار میذاریم اساسا!!

اومدم به گرمی گفتم : اععع خوبین زن عمو

– مرسی عزیزم :) منزل آقای رسولیان ؟ شناختی منو؟! :D

منم به شوخی برداشتم گفتم: بله! مگه شما حسنقلی نبودین؟!! :D

یه کاره برگشت گفت: من خانوم فولانی ام.(همسایمون)

من :| درووووووووغ مییییییگییییییی!!!
بعدشم که معذرت خواهی کردم و طفره رفتم :-[
خدا رو شکر تو خونه تنها بودم فقط!!!

# خو حالا اصن مگه تقصیر منه که پشت تلفن صداها شبیه همن!؟ :| تقصیر مخابراته دیگه!! :\
پ.ن: سوتیم تو حلقوم مخابرات !! :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

واتس چندتا شکلکه بوس داره 8-| بعد خداییش یکیش انگار داره سوت میزنه همونی که چشماش گرده 8-|
یعنی قشنگ کپی اینه :-"
بعد من فک میکردم سوته 8-| (ساده و چشمو گوش بسته :D )
حالا تصور کنید چقد این شکلکه سوت کاربرد داره
من به هر کس و ناکسی این شکلکو فرستادم
وقتی بش فک میکنم دلم میخواد بمیرم X_X
از مدالیای المپ گرفته تا مشاور پسر مدرسمون تا گروهی که توش پسر بود
مثلا :-< (قلبم درد گرفت الان ) :
سلام آقای فلانی چخبر از فلان چیز؟ :-*
یا نه بابا حرفتونو قبول ندارم :-*

:(

حالا بماند وقتی فهمیدم چقد زدم تو سر خودم :)) قشنگ یادمه سرمو کوبوندم تو دیوار یعنی به کسایی ک متنفر بودم هم بوس فرستادم :)
گاد !
اینکه چطور فهمیدم ک بماند :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

معلم زبانمون تعریف میکرد ميگفت یه دانشجو زبان دیده shall رو( ببخشید ها) اسهال خونده
وقتی اینو گفت کلاس ترکید :)) :)) :)) =)) =)) =)) =))
 
Back
بالا