خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفته بودم کافی نت .بعد از اینکه کارم تموم شد اقایه کارو تحویلم داد منم با نهایت ذوق از دهنم در رفت تنکیو :D


از دست این بچه ها عادت کردم بهشون تنکیو میگم اینجام .... :-[
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفته بودیم مجلس ترحیم بعدش سر مزار!
من و آبجیم با عموم رفته بودیم بعدش ک مراسم تموم شده عموم سوئیچشو داده ک ما مثلن زودتر بریم بشینیم تو ماشین!
حالا آبجی من اشاره میکنه ب ماشین میگه مریم بیا اینجاس،منم دنبالش رفتم!
حالا هرچی دزدگیرو میزنیم باز نمیشه بعدش ابجیم میگه مریم شاید خراب شده بذار سوئیچو بندازیم ب در بازش کنیم...
سوئیچو انداخته ب در بازم باز نشده!
آبجیم:مریم ماشین عمو پشتش اعلامیه بودا! :D
من:الان میگی؟الان میگی؟ ~X(
دعا کن صاحب ماشینه از دور ندیده باشتمون فقط :|
بعدم ب این حالت از محل جرم دور شدیم :-" :-" :-" :-" :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

این یکی از سوتی هام درباره آدرس و ایناس......ایشاا..... به نوبت بقیشم بهتون میگم!



هفت سال روزی دو بار از یه مسیر رد میشدم میرفتم مدرسه.......با مامانم البته!.......دبستان!
بعد سال آخر فهمیدم هر روز از سر کوچه عموم رد میشدیم!!
:)) :)) :)) :))
اونم روزی دو بار!!!
:)) :)) :)) :))
اون روزم پسر عمومو سرکوچشون دیدم!
:)) :)) :)) :))
وقتی دیدمش با تعجب به مامانم گفتم : این اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟ :-? :o

مامانم : :| :| خونشونه !!

من : عهههههه! :o

:)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :)) :))

خو خونه عمومو فقط تو شب دیده بودم!! :|
خنگ نیستم ولی آدرسارو کلا یاد نمیگیرم!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

برای معافیت تحصیلی رفته بودم پلیس +10
مسئولش یه خانم بود...

بعد شما فکر کنین من ساعت 11 رفتم خانوم گفت منتظر بشینین تا نوبتتون شه
منم تا ساعت 12:30 منتظر بودم و بالاخره نوبتم شد

بعد رفتم مدارکم ارائه دادم
خانومه گفت:عه آقا کارتون معافیته؟؟این وقت میبره و ما هم چند دقیقه دیگه میبندیم میشه برید شنبه بیاید؟؟؟

من تو دلم: فااااااااک

یه دفعه دیدم خانومه اینجوری شد: :o :o :o :o
خانومه: (:| (:| :o :o
من: X-( X-(

حالا حدس بزنید چی شده بود...چیزی که فکر کردم تو دلم گفتم رو ظاهرا تو دلم نگفته بودم...بلند گفته بودم...حالا این که چجوری شده به زبونم اومده واقعا خودمم هنوز نفهمیدم :| :|

هیچی دیگه الان آبرو ندارم :((
دیگه حتی به حرفای توی دلمم نمیتونم اعتماد کنم :| :| :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

اول پیش خودم تعجب کردم و گفتم چرا فامیلی ش دیوس ه؛ بعد دیدم انگلیسی نوشته Duce !
آدام دیوس
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

راهنمايي بودم،با معاونم خيلي راحت بودم و دوسش داشتم،بعد تولدش بود منم رفتم بهش تبريک بگم،نميدونم چي شد گفتم ايشاا... فردا پس فردا ک تولد 120 سالگيتونو جشن گرفتين،منم باشمو تبريک بگم،اينو گفتم،يهو ديدم قيافش ي جوري شد،افتاد دنبالم با خنده گف من فردا پس فردا 120 سالم ميشه ديگه؟؟!!!بماند چجوري ماست ماليش کردم!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

فروش دستگاهِ خودروِ رضایی رو خوندم فروش دستگاهِ خودارضایی
X_X
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سوتی همین چند لحظه پیش من..
مامان اون برقارو خاموش کن سردم شده :D
من : :-/
مامانم : [-o< (خدایا دخترمو شفا بده)
برقا : ;))
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

براي يکي از دوستان جشن تولد گرفتيم من و چندي ديگر از دوستان،بعد قرار بود سورپرايز باشه!قرار گذاشته بوديم دوستم ک تولدش بود بياد دنبال من باهم بريم بيرون(و غافلگيرش کنيم!)اومديم بيرون،کادوشو يادم رفته بود بيارم،بهش گفتم:اي واي!عينکمو جا گذاشتم،بدون اون نميبينم!گفت:مطمئني؟آخه عينکت رو چشمته! -نه منظورم عينک آفتابيم بود!!! -واقعا؟!!تو بدون عينک آفتابي نميبيني!! -اه اصن بيا بري
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

من: فاطی f4 دو رو داری؟
نگار: چی رو ؟
من :f4 دو
نگار : f4 دو چیه دیگه فقط note4


من دیگه صوبتی ندارم =)) =)) =))
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

يکي از معلمام ميگفت هم سن ما ک بوده،ي بار خواسته مدرسه رو بپيچونه،صبح رفته زير پتو هي دستاشو اون زير ها کرده تا داغ بشن ميماليده به صورتش تا مامانش فک کنه تب داره!!اتفاقا موفق هم ميشه اما از شانس خوشگلش مامانش مجبورش ميکنه برن دکتر!!انقدر استرس گرفته ک ميخواسته خودشو لو بده ک.....در کمال ناباوري دکتر تشخيص مالاريا داده!!! راستش زياد مطمئن نيستم ک مربوط ب اين تاپيک باشه اما...
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عموى بنده:
ببين خوابگاه كه ميرى هر كس يه عادتى داره كه تو بايد تحمل كنى
مثلا بعضيا عادت دارن شب درس بخونن صبح بخوابن
بعضيا هم عادت دارن صبح بخوابن شب درس بخونن

من: :o :)) :)) :)) (حالا بى ادب نيستم ولى تو دلم واقعا خندم گرفته بود :D چون لحنش خيلى جدى بود)

عمومم كه همچنان داشت به بحث ادامه ميداد...
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سه سال پیش :D :D

رفتم داروخونه

گفتم قرص ترامادول دارین؟؟

مرده ی دفعه روشو برگردوند گف چی؟؟

من با نیش باز ترامادول دگ :D :D

چپ چپ نگا کرد با لحن عصبی گف خانوم نداریم

بعد فک کنین من چن تا داروخونه دگ م رفتم برا ترامادول :D :D :)) =))

رفتم خونه کاشف ب عمل اومد منظور امپرازول بوده =)) =))


پ.ن بچه بودم دگ ;) ;) :D :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتم با داداشم تو خیابون راه میرفتم خواستم بگم عهه فلانی شوهر معلممونه گفتم عههه نگا معلم شوهرمون :-"
یه بار دیگه هم داشتم با یه اقایی بحث میکردم بحث جدی ...یهو بلند گفتم تو اول جوال منو سواب بده :| آقاعه گفت حق با شماس جوالتون سواب ندادمه :-" تا یه هفته بهم اینو میگفت
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

مثلا من دارم خیلی جدی درباره ی عکس ی نفری ک زیاد نمیشناسمش نظر میدم

من:لبات چ خوشگله
اون:وات؟؟ :o
من: لباش منظورم بود ^#^
اون:لبای کی؟؟؟ :|
من:لبااااس لباست :((

خب کیبورد گوشیم مشکل داره یکم.ب من چه
:-s :-s :-s :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خواهرم:چرا این لباسشویی کار نمیکنه؟؟؟؟میزنم به برق روشن میکنم یهوبوق بوق میکنه!
من: چه میدونم؟؟؟تا الان که درست بود!
بعدا کاشف به عمل اومد پودر توی اون ماشین زبون بسته نریخته!!!!!! :)) :)) ;)
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﻮﺗﯽ‌ﻫﺎ

سوتي ازاين بيشتر.... ب استاد مردت ک اتفاقا باهاش رودربايستي داري و فک ميکنه تو چ دختر خانومي هستي!!!!...لايک نشون بدي!!!اونم با دوتا دستات!!!!ديگه صوبتي ندارم....!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عای عم سلطان سوتی :)) :))

یعد فک کنین سر کلاس دینی با صدای بلند دارم مثن از رو تخته چیزایی ک معلم میگه نوشته میخونم:ای دهنده بی صفت!! :o :o :o

بعد تو دلم میگم:یا خدااا درمورد چی مگه میخواد بگه امروز؟؟؟این چیههه دگ؟؟ :o :o :-?? :-?? X_X X_X

کلن همه چیز ی دفعه رف رو هوااا :)) :)) =)) =)) =)) =)) همه خندیدن :)) :)) :D

این معلم دینیمون ک قرمز شده بود انقد خندید!![nb]خیلی باحاله خدایی خیلی خوبه :)[/nb]

یکی از دوستان برگشت گف پخمه خنگ نوشته ای دهنده "بی منت"کوری مگه؟؟

تقصیره منه اینا انقد منحرفن عایا؟؟ :| :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

رفتیم همایش انتخاب رشته ؛ بعد این دانشجوها میومدن رشته‎‎هاشونو معرفی میکردن و خب آخرش هم میتونستیم سوالامونو بپرسیم
بعد ما چون آخر سالن بودیم صدا به سن نمیرسید بعد که اومد پایین رفتیم خصوصی ازش سوالامونو بپرسیم
حالا ایشون یه آقایی بودن که رشته پرستاری خونده بودن
بعد سوالا رو پرسیدیمو آخرش اومد مثلا نصیحت کنه گفت که فقط جنبه های مثبت این رشته رو در نظر نگیرین و به همه چیش فکر کنین ؛ مثلا ! ممکنه تعداد خاستگارای شما از 10تا برسه به 5تا. حالا چرا ؟
من خ جدی گفتم چون شیفت شب داره ((: و خب بعد تازه فهمیدم چی گفتم :-" و اومدم درستش کنم گفتم و شیفت عصر و صبح (((=
بعد ایشون گفت که نه اونو میشه عوض کرد :دی موضوع سر اینه که بعضی آقایون دوس ندارن خانمشون تو محیط پررفت و آمدی مثل بیمارستان کار کنه.
آبروم رفت قشنگ. :-"
 
Back
بالا